Part
Part ¹³⁰
ا.ت ویو:
انگشتر رو برداشتم و داخل انگشتم کردم..دستم رو عقب بردم ک نگاهش کردم و لبخندی زدم..دستبند گوشواره و یه انگشتر دیگه هم از جعبه بیرون آوردم و اونها رو هم انداختم..از جام بلند شدم و کیفم رو که روی تخت گذاشته بودم رو برداشتم و وسایل های لازم رو داخلش گذاشتم..با زنگ گوشیم نگاهی به صفحش انداختم..جونگ کوک بود..جواب دادم
کوک:ا.ت یه چند دقیقه دیگه میرسم آماده باش
باشه ای گفتم و کفش های مشکی رنگمو پوشیدم..گوشیم رو داخل کیفم گذاشتم..چند پاف از عطرم به خودم زدم و در آخر کت خز دار سفید رنگم رو هم روی شونه هام انداختم..
نگاهی از بالا تا پایین از اینه به خودم انداختم..لبخندی روی لبم نشست..توی همون موقع در اتاق زده شد..سمت در رفتم و درو باز کردم..مردی با کت و شلوار سورمهای رنگ و جذاب جلوی در ایستاده بود..لبخندی بهش زدم و از جلوی در کنار رفتم..جونگ کوک با لبخند وارد اتاق شد و نگاهی به من انداخت و گفت
کوک:خیلی خوشگل شدی
لبخندی بهش زدم که ادامه داد
کوک:البته منظورم اینکه خوشگل بودین زیبا تر شدین
ا.ت:بسه دیگه انقدر پرو نشو
جونگ کوک با خنده کنار در ایستاد و اجازه داد تا از اتاق خارج بشم..در اتاق رو بست و کنارم قرار گرفت..
کوک:خیلی خب بریم
با هم دیگه سمت آسانسور رفتیم..در باز شد و وارد شدیم دکمه لابی رو زدیم..مدتی گذشت که در باز شد و این نشون میداد که به لابی رسیدیم..از آسانسور خارج شدیم و سمت در ورودی هتل رفتیم..در بزرگ هتل باز شد..روی پله های جلوی ورودی هتل ایتاده بودیم که ماشین مشکی رنگی جلوی پامو ایست کرد..یک رولزرویس مشکی رنگ براق بود..جونگ کوک دستشو سمتم گرفت تا موقع پایین اومدن از پله ها پام به لباسم گیر نکنه..دستشو گرفتم و تا جلوی ماشین رفتیم..راننده از ماشین پیاده شد و خدمه در سمت شاگرد رو برام باز کرد..نگاهی به جونگ کوک کردم و مشکوک نگاهش کردم..با کمک جونگ کوک سوار ماشین شدم..در رو برام بستن..جونگ کوک ماشین رو دور زد و در راننده رو باز کرد و سوار ماشین شد..
ا.ت:نگفته بودی قراره خودت رانندگی کنی
جونگ کوک نگاهی بهم انداخت و با پوزخندی گفت
کوک:تا زنده هستم لذت پشت رول نشستن رو قرار نیست از دست بدم
خنده ای از پرو بودنش کردم..ماشین حرکت کرد..
نگاهم مدام بین ساختمان های متفاوت برلین میچرخید(برلین بایتخت المان)شهر قشنگی بود و نیمی از ساختمان ها قدیمی و نیمی دیگه جدید بودن..
دست از نگاه کردن کشیدم و دوباره در افکار خودم غرق شدم..اگر تهیونگ امشب نیاد توی اون مهمونی چی؟اگر منو نشناسه چی؟اگر نتونستم ببینمش چی؟اگر با یه دختر دیگه بیاد اون مهمونی چی؟اگر دیگه...
ادامه دارد✨️
ا.ت ویو:
انگشتر رو برداشتم و داخل انگشتم کردم..دستم رو عقب بردم ک نگاهش کردم و لبخندی زدم..دستبند گوشواره و یه انگشتر دیگه هم از جعبه بیرون آوردم و اونها رو هم انداختم..از جام بلند شدم و کیفم رو که روی تخت گذاشته بودم رو برداشتم و وسایل های لازم رو داخلش گذاشتم..با زنگ گوشیم نگاهی به صفحش انداختم..جونگ کوک بود..جواب دادم
کوک:ا.ت یه چند دقیقه دیگه میرسم آماده باش
باشه ای گفتم و کفش های مشکی رنگمو پوشیدم..گوشیم رو داخل کیفم گذاشتم..چند پاف از عطرم به خودم زدم و در آخر کت خز دار سفید رنگم رو هم روی شونه هام انداختم..
نگاهی از بالا تا پایین از اینه به خودم انداختم..لبخندی روی لبم نشست..توی همون موقع در اتاق زده شد..سمت در رفتم و درو باز کردم..مردی با کت و شلوار سورمهای رنگ و جذاب جلوی در ایستاده بود..لبخندی بهش زدم و از جلوی در کنار رفتم..جونگ کوک با لبخند وارد اتاق شد و نگاهی به من انداخت و گفت
کوک:خیلی خوشگل شدی
لبخندی بهش زدم که ادامه داد
کوک:البته منظورم اینکه خوشگل بودین زیبا تر شدین
ا.ت:بسه دیگه انقدر پرو نشو
جونگ کوک با خنده کنار در ایستاد و اجازه داد تا از اتاق خارج بشم..در اتاق رو بست و کنارم قرار گرفت..
کوک:خیلی خب بریم
با هم دیگه سمت آسانسور رفتیم..در باز شد و وارد شدیم دکمه لابی رو زدیم..مدتی گذشت که در باز شد و این نشون میداد که به لابی رسیدیم..از آسانسور خارج شدیم و سمت در ورودی هتل رفتیم..در بزرگ هتل باز شد..روی پله های جلوی ورودی هتل ایتاده بودیم که ماشین مشکی رنگی جلوی پامو ایست کرد..یک رولزرویس مشکی رنگ براق بود..جونگ کوک دستشو سمتم گرفت تا موقع پایین اومدن از پله ها پام به لباسم گیر نکنه..دستشو گرفتم و تا جلوی ماشین رفتیم..راننده از ماشین پیاده شد و خدمه در سمت شاگرد رو برام باز کرد..نگاهی به جونگ کوک کردم و مشکوک نگاهش کردم..با کمک جونگ کوک سوار ماشین شدم..در رو برام بستن..جونگ کوک ماشین رو دور زد و در راننده رو باز کرد و سوار ماشین شد..
ا.ت:نگفته بودی قراره خودت رانندگی کنی
جونگ کوک نگاهی بهم انداخت و با پوزخندی گفت
کوک:تا زنده هستم لذت پشت رول نشستن رو قرار نیست از دست بدم
خنده ای از پرو بودنش کردم..ماشین حرکت کرد..
نگاهم مدام بین ساختمان های متفاوت برلین میچرخید(برلین بایتخت المان)شهر قشنگی بود و نیمی از ساختمان ها قدیمی و نیمی دیگه جدید بودن..
دست از نگاه کردن کشیدم و دوباره در افکار خودم غرق شدم..اگر تهیونگ امشب نیاد توی اون مهمونی چی؟اگر منو نشناسه چی؟اگر نتونستم ببینمش چی؟اگر با یه دختر دیگه بیاد اون مهمونی چی؟اگر دیگه...
ادامه دارد✨️
- ۲۵.۲k
- ۳۰ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط