یکی از همکارام میگفت بچه بودم روضه داشتیم خوابیده بودم بی

یکی از همکارام میگفت بچه بودم روضه داشتیم خوابیده بودم بیدار شدم دیدم گشنمه رفتم آشپزخونه دیدم پام رفته تو سینی حلوا
کف آشپزخونه پر سینی حلوا نذری
دیدم گند زدم یه پایی رفتم تو اتاق پامو با یه پارچه پاک کردم دیدم صدای جیغ میاد
گفتم آقا گندش در اومد ...
رفتم نگاه کنم دیدم همه میزنن تو سرشون چند نفر غش کردن که حضرت پاشو گذاشته تو سینی
اون سینی رو با همه حلوا ها قاطی کردن همه محل صف کشیدن یه ذره ببرن
شب بابام میگفت حلوا بخور بدبخت شفا بگیری جا پای حضرت است #صادق_هدایت
دیدگاه ها (۸)

نمایی زیبا از یک دهکده رویایی در #سوییس❤ ️

گلاسیر این پارک #نخستین پارک ملی #جهان محسوب می‌گردد و شهرتش...

محققان کره‌ای روی « سیر » جوانه‌زده بررسی‌هایی انجام داده و ...

یه خانوم در باغ وحش آریزونا، وارد قفس یک جگوار شده تا عکس سل...

سناریو از اسرافیل پایانی پارت دو

نام فیک:عشق مخفیPart: 10ویو ات*با ترس نگاش کردم*دکمه ی لباسش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط