مافیای با نمک من
مافیای با نمک من
پارت 10
٪مرتیکه میخوای خفم کنیی؟
&نهههه
٪(خنده)
&بگیر کیوتچه
سونگمین همینکه پلاستیک رو گرفت تو دست راستش به خاطر سنگین بودنش دست راست رفت پایین و با پلاستیکا تاراخ(اون صدای افتادن) افتاد زمین
از خنده داشتم روده بر میشدم
هیونجین در و باز کزد و مثل کوالا پرید داخل
♡چیشدهههه؟ بمب زدنننن اینجاااا؟
با دیدن سونگمین که با سه تا پلاستیک خوراکی افتاده زمین پقی زد زیر خنده
سونگمین که دیگه دشات گریش میگرفت داد زد گفت
٪یکی کمکم کنهههه بلنددد شممممم بعد حساب شما دوتارو برسم پوفیوزا
در همین حین فلیکس و لینو و هان هم اومدن داخل هان و فلیکس سونگمینو گرفتن و بلندش کردن
سوگمین دمپاییشو در اورد و کل بیماسرتان و افتاد دنبالمون
پدسگ انرژیش تموم نمیشد که
اخرش تو حیاط پشتی بیمارستان وایسادیم داشتم نفس نفش میزدم سونگمین هنوز داشت غر غر میکرد
اخرشم دمپاییشو پرت کرد هیونجین که درست خورد تو فرق سرش از همینکه خواستم بخندم به هیونجین یه دمپایی شپتلق خورد تو صورتم
هان و فلیکس از پنجره بالایی اتاق نگاهمون کردن و فلیکس گفت
"اخیششش دلم خنک شد هیونجین حقته تا تو باشی منو تو خواب لگد نزنی پدسگ
سونگمین مثل دوتا بچه از گوشامون گرفت و بردمون داخل کل بیمارستان داشتن نگامون میکردن
& ♡ سونگمین گوه خوردیمممم
~نو نو
رسیدیم به اتاق که ولمون کرد و رفت نشست روی تخت و خوراکیاشو خورد
فلیکس گفت
شوهر برادر دستت درد نکنه این بیشور منحرف و ادبش کردی
لینو گفت
~خداروشکر من نخندیدم
ادامه دارد.....
پارت 10
٪مرتیکه میخوای خفم کنیی؟
&نهههه
٪(خنده)
&بگیر کیوتچه
سونگمین همینکه پلاستیک رو گرفت تو دست راستش به خاطر سنگین بودنش دست راست رفت پایین و با پلاستیکا تاراخ(اون صدای افتادن) افتاد زمین
از خنده داشتم روده بر میشدم
هیونجین در و باز کزد و مثل کوالا پرید داخل
♡چیشدهههه؟ بمب زدنننن اینجاااا؟
با دیدن سونگمین که با سه تا پلاستیک خوراکی افتاده زمین پقی زد زیر خنده
سونگمین که دیگه دشات گریش میگرفت داد زد گفت
٪یکی کمکم کنهههه بلنددد شممممم بعد حساب شما دوتارو برسم پوفیوزا
در همین حین فلیکس و لینو و هان هم اومدن داخل هان و فلیکس سونگمینو گرفتن و بلندش کردن
سوگمین دمپاییشو در اورد و کل بیماسرتان و افتاد دنبالمون
پدسگ انرژیش تموم نمیشد که
اخرش تو حیاط پشتی بیمارستان وایسادیم داشتم نفس نفش میزدم سونگمین هنوز داشت غر غر میکرد
اخرشم دمپاییشو پرت کرد هیونجین که درست خورد تو فرق سرش از همینکه خواستم بخندم به هیونجین یه دمپایی شپتلق خورد تو صورتم
هان و فلیکس از پنجره بالایی اتاق نگاهمون کردن و فلیکس گفت
"اخیششش دلم خنک شد هیونجین حقته تا تو باشی منو تو خواب لگد نزنی پدسگ
سونگمین مثل دوتا بچه از گوشامون گرفت و بردمون داخل کل بیمارستان داشتن نگامون میکردن
& ♡ سونگمین گوه خوردیمممم
~نو نو
رسیدیم به اتاق که ولمون کرد و رفت نشست روی تخت و خوراکیاشو خورد
فلیکس گفت
شوهر برادر دستت درد نکنه این بیشور منحرف و ادبش کردی
لینو گفت
~خداروشکر من نخندیدم
ادامه دارد.....
- ۳.۷k
- ۱۱ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط