پارت ۸
میا ویو:
چشامو باز کردم و جونگ کوک رو کنارم دیدم که دستام تو دستش بود خواستم از جام تکون بخورم که درد نذاشت و داد کوچولویی کشید م که دیو خان رو بیدار کرد و با حالت ترسیده از پرسید : بیبی گرلم خوبی من واقعا متاسفم واقعا حساب اون عوضی رو میرسم
که بغلم کردو بی اراده اشکام ریخت و گفتم: جونگکوک تو خیلی بدی من و بردی اونجا من تابحال تو زندگیم حتی یه مرد هم نزدیکم نشده بود چه برسه به اینکه به .. خواد ... بهم ... تجاوز کنه با مشت های بی جونی که روی سینش میزدم و گریه میکردم اون فقط میگفت : متاسفم و موهام رو نوازش میکرد
ولی یه حسی بهم میگفت باید ببخشمش که تو ذهنم با خودم گفتم:
نه این امکان نداره یعنی چی...
داشتم عاشقش میشدم که جونگ کوک بهم گفت بیبی چی کار کنم من رو ببخشی و من یهو خوب شدم و با صدا شیطونی گفت ببلم خرید و با تعجب بهم نگاه کرد و گفت:
واااااا
چقدر زود خوب شدی
خندید و گفت:باشه
جونگ کوک ویو:
خیالم راحت شد که میا به هوش اومده و برام مهم نبود زدم یه نفرو کشتم من بخاطر اون یه لشگر که هیچ کل دنیا رو میکشم
بعد ۴۵ مین :
میا داشت غذا میخورد و من با علاقه داشتم بهش نگاه میکردم که دکتر وارد اتاق شد و گفت:
صبح بخیر خانم کیم شما ۳ ساعت دیگه میتونید مرخصت شید و از دکتر تشکر کردیم و رفت
میا رو بردم خونه و بردمش تو اتاقش و خوابوندم رو تخت
که بهم گفت:
ددی !
گفتم : جانم
گفت : میشه نری میشه پیشم بمونی
سرم رو به نشون باشه تکون دادم و رفتم کنارش دراز کشیدم
دلم نمیخواست هیشکی مزاحم آرمشمون شه
که بعد ۵ ساعت
صدای خنده های دونفر اومد که آرمشمون رو خراب کرد طبق معمول دو عدد کرم بودن جنی و تهیونگ
با عصبانیت نگاشون کردم و تهیونگ رو به جنی کردو گفت:
بهتره بریم تا نکشتتمون
رفتن و من و میا باهم تنها شدیم و این زیبا بود
میا ویو:
با صدای خنده های دونفر از خواب بیدار شدم
و دیدم جونگکوک داره با چشماش میخورتشون ولی خیلی جذاب شده بود و خودم رو زدم به خواب همین که از اتاق خارج شدن دستامو دور کمرش حلقه کردم و پرسیدم ساعت چند
دست در دست هم برای شام پایین رفتیم
همه منتظر ما بودند
........
چشامو باز کردم و جونگ کوک رو کنارم دیدم که دستام تو دستش بود خواستم از جام تکون بخورم که درد نذاشت و داد کوچولویی کشید م که دیو خان رو بیدار کرد و با حالت ترسیده از پرسید : بیبی گرلم خوبی من واقعا متاسفم واقعا حساب اون عوضی رو میرسم
که بغلم کردو بی اراده اشکام ریخت و گفتم: جونگکوک تو خیلی بدی من و بردی اونجا من تابحال تو زندگیم حتی یه مرد هم نزدیکم نشده بود چه برسه به اینکه به .. خواد ... بهم ... تجاوز کنه با مشت های بی جونی که روی سینش میزدم و گریه میکردم اون فقط میگفت : متاسفم و موهام رو نوازش میکرد
ولی یه حسی بهم میگفت باید ببخشمش که تو ذهنم با خودم گفتم:
نه این امکان نداره یعنی چی...
داشتم عاشقش میشدم که جونگ کوک بهم گفت بیبی چی کار کنم من رو ببخشی و من یهو خوب شدم و با صدا شیطونی گفت ببلم خرید و با تعجب بهم نگاه کرد و گفت:
واااااا
چقدر زود خوب شدی
خندید و گفت:باشه
جونگ کوک ویو:
خیالم راحت شد که میا به هوش اومده و برام مهم نبود زدم یه نفرو کشتم من بخاطر اون یه لشگر که هیچ کل دنیا رو میکشم
بعد ۴۵ مین :
میا داشت غذا میخورد و من با علاقه داشتم بهش نگاه میکردم که دکتر وارد اتاق شد و گفت:
صبح بخیر خانم کیم شما ۳ ساعت دیگه میتونید مرخصت شید و از دکتر تشکر کردیم و رفت
میا رو بردم خونه و بردمش تو اتاقش و خوابوندم رو تخت
که بهم گفت:
ددی !
گفتم : جانم
گفت : میشه نری میشه پیشم بمونی
سرم رو به نشون باشه تکون دادم و رفتم کنارش دراز کشیدم
دلم نمیخواست هیشکی مزاحم آرمشمون شه
که بعد ۵ ساعت
صدای خنده های دونفر اومد که آرمشمون رو خراب کرد طبق معمول دو عدد کرم بودن جنی و تهیونگ
با عصبانیت نگاشون کردم و تهیونگ رو به جنی کردو گفت:
بهتره بریم تا نکشتتمون
رفتن و من و میا باهم تنها شدیم و این زیبا بود
میا ویو:
با صدای خنده های دونفر از خواب بیدار شدم
و دیدم جونگکوک داره با چشماش میخورتشون ولی خیلی جذاب شده بود و خودم رو زدم به خواب همین که از اتاق خارج شدن دستامو دور کمرش حلقه کردم و پرسیدم ساعت چند
دست در دست هم برای شام پایین رفتیم
همه منتظر ما بودند
........
۴.۳k
۰۵ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.