پارت 7
میا ویو :
حس ترس کل وجودم رو گرفت بود میدونستم اگه جونگ کوک منو تو این وضعیت ببینه سر به تنم نمیزاره پس بلند بلند داد میزدم ولی فایده نداشت کیه یهو احساس کردم چیز محکم خورد تو صورتم
جونگ پیو : هرزه روانی چرا انقدر سر و صدا میکنی هااااا ( با داد)
گمشو کثافتتتتت عوضی
جونگ پیو : تو آدم نمیشی نه خودت خواستی
که پرتم کرد رو تخت و تا جایی کی میتونست هم زدتم هم واردم میکرد من فقط آروم گریه می کردم که .....
جونگ کوک ویو:
میا خیلی تولش داده بود پاهام رو محکم محکم به زمین می کوبیدم از شدت ترس که نمیدونم چی شد یه حسی بهم گفت میا بهت نیاز داره رفتم بالا که صدای گریه های میا رو شندیم و کنترلم رو از دست دادم سریع وارد اتاق شدم .
دیدن اون صحنه داشت با کله روانم بازی میکرد که یه لحظه احساس کردم مغزم خاموش شده و اصلا نمیتونم فکر کنم
تنها کاری که میتونست بکنم این بود که اصلحم رو درآوردم بیرون و یه تیر هوایی شلیک کردم
جونگ پیو برگشت سمتم و با پوزخند گفت :
به به آقای جعون چخبرا ...
فکر نمیکردم پیدات شه ولی مثل اینکه نقشم درست کار کرده .
تنها چیزی که میتونست بهش بگم این بود که خفه شه
دگ چوووو
جونگ پیو:
نمیخوام مگه زمانی رو که من جلوت زانو زدم گفتم ترو خدا خواهرم رو ول کن تو به حرفم گوش دادی !
اگه تو الان نبودی خواهر من اینجا بود گسگی (با داد)
نمیدونم چی شد که فقط پاهام شروع کرد به طرف اون رفتن و دستام شروع کرد به زدنشون
بعد ۱۰ مین
ویو نویسنده:
کل اتاق خونی بود خون کل دهن جونگ پیو رو پر کرده بود و میا هم از شدت ترس از حال رفته بود جونگکوک اصلا تو حال خودش نبود که
تهیونگ: جونگکوکککککک(با داد)
جونگ کوک به خودش اومد و دید میا از حال رفته
جونگ کوک ویو:
یهو همه چیز وایستاد و من به خودم اومدم گفتم فاک بهت جعون جونگ کوک اصلا یادت نبود برای چی اومدی اینجا
جونگ پیو رو ول کردم رفتم سراغ میا سریع یه پتو دورش کشیدم و بردم پایی جنی اونجا بود
با صدای ترسید گفت چی شده ؟
میا رو با سرعت بردم بیمارستان
دستام از شدت ترس میلرزید
که دکتر اومد بیرون و گفت کیسه ی آب همسرتون پاره شده ولی خوشبختانه حالشون خوبه
با شنیدن این جمله فقط میخواستم همه خفه شن
که بی اختیار وارد اتاق بیمارستان شدم با دیدن میا رو تخت بیمارستان و بیهوش هر ثانیه به خودم فش میدادم که چرا به اون پارتی بردمش
صبح روز بعد....
حس ترس کل وجودم رو گرفت بود میدونستم اگه جونگ کوک منو تو این وضعیت ببینه سر به تنم نمیزاره پس بلند بلند داد میزدم ولی فایده نداشت کیه یهو احساس کردم چیز محکم خورد تو صورتم
جونگ پیو : هرزه روانی چرا انقدر سر و صدا میکنی هااااا ( با داد)
گمشو کثافتتتتت عوضی
جونگ پیو : تو آدم نمیشی نه خودت خواستی
که پرتم کرد رو تخت و تا جایی کی میتونست هم زدتم هم واردم میکرد من فقط آروم گریه می کردم که .....
جونگ کوک ویو:
میا خیلی تولش داده بود پاهام رو محکم محکم به زمین می کوبیدم از شدت ترس که نمیدونم چی شد یه حسی بهم گفت میا بهت نیاز داره رفتم بالا که صدای گریه های میا رو شندیم و کنترلم رو از دست دادم سریع وارد اتاق شدم .
دیدن اون صحنه داشت با کله روانم بازی میکرد که یه لحظه احساس کردم مغزم خاموش شده و اصلا نمیتونم فکر کنم
تنها کاری که میتونست بکنم این بود که اصلحم رو درآوردم بیرون و یه تیر هوایی شلیک کردم
جونگ پیو برگشت سمتم و با پوزخند گفت :
به به آقای جعون چخبرا ...
فکر نمیکردم پیدات شه ولی مثل اینکه نقشم درست کار کرده .
تنها چیزی که میتونست بهش بگم این بود که خفه شه
دگ چوووو
جونگ پیو:
نمیخوام مگه زمانی رو که من جلوت زانو زدم گفتم ترو خدا خواهرم رو ول کن تو به حرفم گوش دادی !
اگه تو الان نبودی خواهر من اینجا بود گسگی (با داد)
نمیدونم چی شد که فقط پاهام شروع کرد به طرف اون رفتن و دستام شروع کرد به زدنشون
بعد ۱۰ مین
ویو نویسنده:
کل اتاق خونی بود خون کل دهن جونگ پیو رو پر کرده بود و میا هم از شدت ترس از حال رفته بود جونگکوک اصلا تو حال خودش نبود که
تهیونگ: جونگکوکککککک(با داد)
جونگ کوک به خودش اومد و دید میا از حال رفته
جونگ کوک ویو:
یهو همه چیز وایستاد و من به خودم اومدم گفتم فاک بهت جعون جونگ کوک اصلا یادت نبود برای چی اومدی اینجا
جونگ پیو رو ول کردم رفتم سراغ میا سریع یه پتو دورش کشیدم و بردم پایی جنی اونجا بود
با صدای ترسید گفت چی شده ؟
میا رو با سرعت بردم بیمارستان
دستام از شدت ترس میلرزید
که دکتر اومد بیرون و گفت کیسه ی آب همسرتون پاره شده ولی خوشبختانه حالشون خوبه
با شنیدن این جمله فقط میخواستم همه خفه شن
که بی اختیار وارد اتاق بیمارستان شدم با دیدن میا رو تخت بیمارستان و بیهوش هر ثانیه به خودم فش میدادم که چرا به اون پارتی بردمش
صبح روز بعد....
۷.۷k
۰۴ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.