رمان(عشق)پارت۱۱۱
ایپک:پس کی باید دربارش حرف بزنیم هان کی؟خسته شدم دیگه میخوام فقط و فقط ماله خودم باشی میفهمی میتونی درکم کنی؟بابا من عاشقتم بفهم دیوونه تا کی میخوای بخاطره اون دختره ی بی لیاقت عزاداری کنی؟. عمر:صدبار بهت گفتم درباره ی سوسن درست حرف بزن هنوز نفهمیدی؟بابا اون مرده میفهمی مرده درضمن خودتم میدونی من به اجبار باهات وارده رابطه شدم میفهمی داداشت زندگیمو نابود کرده. ایپک:چقدر احمقی درباره ی فرید درست حرف بزن درضمن خیلیم باید خوشحال باشی که با خواهر یکی یدونه ی فرید کورهان وارده رابطه شدی حرف اضافیم نباشه دیگه میخوام این رابطه رو رسمیش کنیم ببین اگه مخالفت کنی مجبور میشم به فرید بگم تا دودمان به جا مونده از سوزی جونتو هم به باد بده. عمر: چقدر بی رحمی باشه من قبول میکنم ولی اینو بدون یکی هست که ازت متنفره تو واقعا غرور نداری؟دختر انقد آویزون؟ببین باهات ازدواج میکنم ولی هیچوقت هیچوقت سوسن از ذهنم فکرم و حتی وجودم پاک نمیشه و تا آخره عمرم عاشق اونم و هیچوقت دوست نداشتم و ندارم و نخواهم داشت فقط میدونی چیه دلم برات میسوزه خیلی بدبختی خیلی واقعا نمیدونم چی بهت بگم از رو که نمیری لااقل از خونم گورتو گم کن مگه نمیخواستی رسمیش کنیم اگه میخوای باهات ازدواج کنم تا یه هفته بزار راحت باشم و نبینمت اوکی؟. ایپک:واقعا که بی لیاقتی باشه یه هفته بهت وقت میدم بای. «۱ روز بعد قبرستون». عمر:چقدر باید سره قبره بی جنازت گریه کنم حتی جنازتم نیاوردن چرا اون هواپیما سقوط کرد😭😭😭😭نباید میذاشتم بری باید حتی شده بزور نگهت میداشتم ای کاش میذاشتی واقعیتو بهت بگم اون فرید منو تهد.......
۴.۵k
۰۴ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.