بیا یک شب نگاهی بر من و شب گریه هایم کن
بیا یک شب نگاهی بر من و شب گریه هایم کن
نگاهی بر من و بر گریه های های هایَم کن
به در خشکیده شد چشمم یکی اشک ست و دیگر خون
بیا بنشین و یک شب با نگاهت آشنایم کن
چو پیچک در تنم هر شب خیالت سخت می پیچد
بگیر از بند و در زلفِ پریشانت رهایم کن
فلک کر میشود با من ز عشق اما به گمنامی
مرا نامی ببخش و نامدارِ قصه هایم کن
خوراک و خواب و خوبی رفته از حالم تو میدانی
بیا فکری به حالِ من به حالِ غصه هایم کن
مرا طردم کنند آخر ز جمعِ خویش گر مستان
شرابِ کهنه ی نابم، تو مِی باش و جدایم کن
قلم درد است و دل درد است و جانم درد می بینی
دو چشمِ فتنه دوزت را نگیر از من شفایم کن
گریزی نیست می دانم ،خیالت شعر می بافد
گریزان از خیالم من ،در آغوشت تو جایَم کن
نگاهی بر من و بر گریه های های هایَم کن
به در خشکیده شد چشمم یکی اشک ست و دیگر خون
بیا بنشین و یک شب با نگاهت آشنایم کن
چو پیچک در تنم هر شب خیالت سخت می پیچد
بگیر از بند و در زلفِ پریشانت رهایم کن
فلک کر میشود با من ز عشق اما به گمنامی
مرا نامی ببخش و نامدارِ قصه هایم کن
خوراک و خواب و خوبی رفته از حالم تو میدانی
بیا فکری به حالِ من به حالِ غصه هایم کن
مرا طردم کنند آخر ز جمعِ خویش گر مستان
شرابِ کهنه ی نابم، تو مِی باش و جدایم کن
قلم درد است و دل درد است و جانم درد می بینی
دو چشمِ فتنه دوزت را نگیر از من شفایم کن
گریزی نیست می دانم ،خیالت شعر می بافد
گریزان از خیالم من ،در آغوشت تو جایَم کن
۵.۳k
۲۹ مهر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.