پارت
꧁پارت ۲۶꧂
تقریبا امتحانات مدرسه تموم شده بود و مدرسه مثل هر سال یه اردو به جنگل های قدیمی برای پایان سال میزاره و بعد از اون... تعطیلات اغاز میشه.
بعد از کلاس ریاضی همه شروع به خارج شدن از کلاس میکنن، ایری و یومه، کاگتوکی و هوتوکه مثل همیشه باهم هستن
ایری: "اهه هیچی از ریاضی سرم نشد!... هی هی یومه جزوه هاتو قرض میدی؟؟ "
درحالی که قدم میزنند حرف میزنند
کاگتوکی: "فک نکنم نیازی بهش داشته باشی، نکنه فراموش کردی امتحانا تموم شده؟ "
ایری میخنده و به کمر کاگتوکی میزنه
کاگتوکی: "اخ اخ ایری! یادم باشه وقتی میخوای بخندی باید جاخالی بدم چون میزنی"
ایری: "کنترل دستم رو موقع خنده از دست میدم جناب اتیش پاره"
کاگتوکی: "منم میتونم کنترلمو از دست بدم_"
کاگتوکی زیزیرکی میخنده
ایری: "وایسا منظورت چی_"
(افکار شوم🗿🎀)
کاگتوکی خم میشه و لپای ایری رو میکشه
کاگتوکی: "ولی دلم نمیاد... "
ایری: "اخخ اهه ول تون لپمو اخ"
و یومه سعی در پاره نشدن از خنده.
و چند ثانیه بعد کاگتوکی لپای ایری رو ول میکنه، دهن ایری که اماده منفجر شدن از غرغر با ابنبات چوبی های جیبی هوتوکه بسته میشه.
هوتوکه: "تام و جری عزیز میخوام بحث پر محتواتون رو با احترام و شیرین به پایان برسونم"
هوتوکه یه ابنبات دیگه به کاگتوکی میده، و کاگتوکی اون رو در گوشه دهنش میزاره و مثل ایری هیچی نمیگه و ابنبات میخوره
(انگار دهنشون پستونک گذاشتن ای خودااا😭🤏🏻)
هوتوکه: "خوبه... راجب اردو... همتون میاید دیگه نه؟ "
ایری و کاگتوکی به نشانه تایید سر تکون میدن
یومه: "شرمنده ولی من مثل همیشه تو کلاس میمونم😅"
هوتوکه همچنان خونسرد میمونه ولی قدم هاش در راه رو به سمت یومه بر میگرده
هوتوکه: "پس منم نمیرم تا یومه تنها نباشه~"
کاگتوکی ابنبات رو از دهنش بیرون میاره و با حالتی جدی رو به یومه میکنه
کاگتوکی: "یومه... اگه اینبار هم بپیچونی و نیای اردو ، از دفتر به خالت زنگ میزنم و میگم"
یومه در ذهنش: "وایییی ننههههه خاله نابودممم میکنههه!!! "
یومه: "غلط کردم غلط کردم میامم! "
همگی به یومه میخندن
اونا باهم روی میز ناهار خوری میشینن و صحبت میکنن
ایری: "بچها... میخوام یه رازی رو بهتون بگم... راجب جاییه که قراره بریم اردو...تو افسانه های قدیمی نوشته که اونجا یه شئ باستانی هست...یه آینه...! "
(ادامه دارد)
تقریبا امتحانات مدرسه تموم شده بود و مدرسه مثل هر سال یه اردو به جنگل های قدیمی برای پایان سال میزاره و بعد از اون... تعطیلات اغاز میشه.
بعد از کلاس ریاضی همه شروع به خارج شدن از کلاس میکنن، ایری و یومه، کاگتوکی و هوتوکه مثل همیشه باهم هستن
ایری: "اهه هیچی از ریاضی سرم نشد!... هی هی یومه جزوه هاتو قرض میدی؟؟ "
درحالی که قدم میزنند حرف میزنند
کاگتوکی: "فک نکنم نیازی بهش داشته باشی، نکنه فراموش کردی امتحانا تموم شده؟ "
ایری میخنده و به کمر کاگتوکی میزنه
کاگتوکی: "اخ اخ ایری! یادم باشه وقتی میخوای بخندی باید جاخالی بدم چون میزنی"
ایری: "کنترل دستم رو موقع خنده از دست میدم جناب اتیش پاره"
کاگتوکی: "منم میتونم کنترلمو از دست بدم_"
کاگتوکی زیزیرکی میخنده
ایری: "وایسا منظورت چی_"
(افکار شوم🗿🎀)
کاگتوکی خم میشه و لپای ایری رو میکشه
کاگتوکی: "ولی دلم نمیاد... "
ایری: "اخخ اهه ول تون لپمو اخ"
و یومه سعی در پاره نشدن از خنده.
و چند ثانیه بعد کاگتوکی لپای ایری رو ول میکنه، دهن ایری که اماده منفجر شدن از غرغر با ابنبات چوبی های جیبی هوتوکه بسته میشه.
هوتوکه: "تام و جری عزیز میخوام بحث پر محتواتون رو با احترام و شیرین به پایان برسونم"
هوتوکه یه ابنبات دیگه به کاگتوکی میده، و کاگتوکی اون رو در گوشه دهنش میزاره و مثل ایری هیچی نمیگه و ابنبات میخوره
(انگار دهنشون پستونک گذاشتن ای خودااا😭🤏🏻)
هوتوکه: "خوبه... راجب اردو... همتون میاید دیگه نه؟ "
ایری و کاگتوکی به نشانه تایید سر تکون میدن
یومه: "شرمنده ولی من مثل همیشه تو کلاس میمونم😅"
هوتوکه همچنان خونسرد میمونه ولی قدم هاش در راه رو به سمت یومه بر میگرده
هوتوکه: "پس منم نمیرم تا یومه تنها نباشه~"
کاگتوکی ابنبات رو از دهنش بیرون میاره و با حالتی جدی رو به یومه میکنه
کاگتوکی: "یومه... اگه اینبار هم بپیچونی و نیای اردو ، از دفتر به خالت زنگ میزنم و میگم"
یومه در ذهنش: "وایییی ننههههه خاله نابودممم میکنههه!!! "
یومه: "غلط کردم غلط کردم میامم! "
همگی به یومه میخندن
اونا باهم روی میز ناهار خوری میشینن و صحبت میکنن
ایری: "بچها... میخوام یه رازی رو بهتون بگم... راجب جاییه که قراره بریم اردو...تو افسانه های قدیمی نوشته که اونجا یه شئ باستانی هست...یه آینه...! "
(ادامه دارد)
- ۳.۴k
- ۲۵ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط