پارت
꧁پارت ۲۸꧂
بعد از چند ساعت تقربا همه به خواب میرن، جاده ساف و ارومه، یومه با نگاه به جاده کم کم خوابش میبره و سرشو به پنجره تکیه میده. هوتوکه چشمای بستش رو اروم باز میکنه و از از گوشه چشمش نگاهی به یومه میندازه که اروم خوابیده، دستش رو به ملایمت کمی یومه رو به سمتش هل میده، سر یومه در شونه هوتوکه قرار. میگیره، چشمان هوتوکه از ارزو میسوزه، به اروم صورتش رو به پایین خم میکنه و موهای یومه رو بو میکشه دستش برای ثابت نگه داشتن یومه روی شونه یومه باقی میمونه، لبخندی از گرما میزنه و چشماشو میبنده و روحش رو به رویا میسپاره
یومه در خواب احساس ارامشی داره... انگار روحش داره نوازش میشه هیچ احساس نا امنی در فضا وجود نداره... تنها صدای نفس های ملایم دانش آموزان و صدای ملایک جاده و بادی که شکافته میشه پر شده... ارامش در فضا حکم ران هست و همه غرق در رویا، کاگتوکی و ایری هم سر به روی هم مثل بچه ها اروم و خواب هستند و نفس های گرمشون روی پوست هم به نوازش درمیاند، نگذریم از اینکه جناب راننده تنها فرد بیدار هست که چشمانش درحال عنایت شدنند.(اخی اقای راننده میخوای گریه کنی؟ گریه کن بیتبیت!)
چند ساعت بعد یومه با صدای حرف زن بچها و خوردنشون از خواب بیدار میشه، نخی که اون رو به دنیای رویا وصل میکرد با باز کردن چشم هاش بریده میشه
یومه در ذهنش:"زمزمه بچها... گوشم رو پرکرده... فکنم از خواب بیدار شدم... چقدر سریع خوابم برد... اه... چطوری خوابیدم.... چرا اینجا انقدر راحته... چه پاهای گرمی... چ_ واسا... صورتم... رو... ر-رون پ-پاهای کیه...؟! "
(ادامه دارد)
بعد از چند ساعت تقربا همه به خواب میرن، جاده ساف و ارومه، یومه با نگاه به جاده کم کم خوابش میبره و سرشو به پنجره تکیه میده. هوتوکه چشمای بستش رو اروم باز میکنه و از از گوشه چشمش نگاهی به یومه میندازه که اروم خوابیده، دستش رو به ملایمت کمی یومه رو به سمتش هل میده، سر یومه در شونه هوتوکه قرار. میگیره، چشمان هوتوکه از ارزو میسوزه، به اروم صورتش رو به پایین خم میکنه و موهای یومه رو بو میکشه دستش برای ثابت نگه داشتن یومه روی شونه یومه باقی میمونه، لبخندی از گرما میزنه و چشماشو میبنده و روحش رو به رویا میسپاره
یومه در خواب احساس ارامشی داره... انگار روحش داره نوازش میشه هیچ احساس نا امنی در فضا وجود نداره... تنها صدای نفس های ملایم دانش آموزان و صدای ملایک جاده و بادی که شکافته میشه پر شده... ارامش در فضا حکم ران هست و همه غرق در رویا، کاگتوکی و ایری هم سر به روی هم مثل بچه ها اروم و خواب هستند و نفس های گرمشون روی پوست هم به نوازش درمیاند، نگذریم از اینکه جناب راننده تنها فرد بیدار هست که چشمانش درحال عنایت شدنند.(اخی اقای راننده میخوای گریه کنی؟ گریه کن بیتبیت!)
چند ساعت بعد یومه با صدای حرف زن بچها و خوردنشون از خواب بیدار میشه، نخی که اون رو به دنیای رویا وصل میکرد با باز کردن چشم هاش بریده میشه
یومه در ذهنش:"زمزمه بچها... گوشم رو پرکرده... فکنم از خواب بیدار شدم... چقدر سریع خوابم برد... اه... چطوری خوابیدم.... چرا اینجا انقدر راحته... چه پاهای گرمی... چ_ واسا... صورتم... رو... ر-رون پ-پاهای کیه...؟! "
(ادامه دارد)
- ۳.۶k
- ۲۵ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط