دلم قرار ندارد از فغان بی تو

دلم قرار ندارد از فغان ، بی تو
سپند وار ز کف داده ام عنان ، بی تو

ز تلخ کامی دوران نشد دلم فار
ز جام عیش لبی تر نکرد جان ، بی تو

چون آسمان مه آلوده ام ز تنگدلی
پر است سینه ام از اندوه گران ، بی تو

نسیم صبح نمی آورد ترانه شوق
سر  بهار   ندارند   بلبلان   ،   بی تو

لب از حکایت شبهای تار می بندم
اگر امان دهدم چشم خونفشان ، بی تو

چو شمع کشته ندارم شراره ای به زبان
نمی زند سخنم آتشی به جان ، بی تو

از آن زمان که فروزان شدم ز پرتو عشق
چو ذرّه ام به تکاپوی جاودان ، بی تو

عقیق صبر به زیر زبان تشنه نهم
چو یادم آید از آن شکّرین دهان ، بی تو

گزاره غم دل را مگر کنم چو «امین»
جدا ز خلق به محراب جمکران ، بی تو

#سید_علی_حسینی_خامنه_ای
#یا_مهدی_ادرکنی
#یا_امام_زمان
دیدگاه ها (۳)

ما چون ز دری پای کشیدیم کشیدیمامید ز هر کس که بریدیم ، بریدی...

#حرف_حساب#درد_جامعه #درد_فرهنگی

جز در غم عشق سینه را چاک مکندل خوش به کسی در سفر خاک مکنای ش...

قلم در دست من بودومن حیران،چه بنویسم؟ویا من از که بنویسمقلم ...

مرا تو ای صنما در کنار باید و نیستچرا تو را نگه مهربار باید ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط