تومطعلقبهمنی

#تو_مطعلق_به_منی
پارت_27

با دیدن اون منظره قلبم وایساد نفسم نمیومد چی ات داشت با اوت دست تو دست میرفت چه نگاهی میکرد بهش اوه پسر تو هم فک کردی کسی دوست داره...احمق...یونگی خیلی خنگی فک کردی دوستدارن...

<<چند ساعت قبل>>
~فک گرده نمی دونم رفیق فاب یونگیه و من میدونم که یونگی بهش گفته هه پس منم بازی مین یونگی

~ات بیب
+با اون دهن کثیفت اسم منو صدا نزنننن
~چرا اومم فعلا حوصله بحث ندارم خب ساعت ۶ باید یه جا باشیم لباس خوشگل میارن خدمتکارا بپوش
+اونوقت چرا باید بیام؟!
~چون من میگم
+هاها من واسه حرف تو تَره هم خورد نمیکنم چه برسه به...
~خب پس اوکیه عموت رو میکشم و چی بود...اون راز پدر مادر رو هم پخش میکنم...میدونم خانوادت پولدار و معروف بودن اگه پخش کنم پی میشه خانواده لی اوه و راز خانوادگی شون که دختر شون تک دخترشون دختر اونا نیست هوم بعد لو میره پدرت نمی تونست یه بچه درست کنه 😂😂
+خفهشو اوزگل اه لاشه میام باشهه
~آفرین بیب
<<بازگشت به ساعت ۶>>

اما ات منو دوست داره آره اون مجبوره اینطوری نگاهش کنه چه بد ولی حتما تهدیدش کرده تون دختر منه دوست دختر منه عشق منه آره من یونگی ام به راحتی نمیگذرم من میفهمم هنوز صورت ماه کوچولوم رو ندیدم وقتی نشستن به پنجره نگاهی انداخت به بیرن اون چشمای سیاه قشنگش خسته بود خیلی لاغر شده بود که نام دو رسید

ات
با دیدم اون مرده نام دو راستش پشمام ریخت... بهم سلام کرد گفتم
+...س...سلام
¤ زن داداش خوشبختم نام دو هستم...

نکنه بی چاره آلزایمر گرفته آخی جونه (خنگه) یعنی فک میکنه این یونگیه؟؟؟آخییی جیگرم آتیش گرفت.. پسر بیچاره (همش تو ذهنش بود..)
~عزیزم تو فکر رفتی
+(عزیزم و درد بی درمان)اوه آره
~چرا
+داشتم فکر میکردم که کی قراره بشینیم و سفارش بدیم☺️
~عا الان بفرما نام دو بشین (نشستن )

بعد از دقایقی شروع به حرف زدن کردن و من هم با به لبخند فیک بهشون نگا میکردم که غذا رو آوردن و من هم بدون توجه بهشون گفتم
+نوش جان
~¤ممنون
و شروع کردم به خوردن چه خوشمزه بود پاستا گوشت واهههه.... خیلی خوب بود بعد از چند ساعت بلند شدیم و رفتیم خونه که...

#اد_هوپی
دیدگاه ها (۱۲)

سلام دوستان امیدوارم حالتون خوب باشه🎀سوالی برام پیش اومده.‌‌...

#تو_مطعلق_به_منی پارت_28 بعد از چند ساعت بلند شدیم و رفتیم خ...

#تو_مطعلق_به_منی پارت_26بعد شنیدن این حرف منشی عصبی رفتم سمت...

ادیت رمان تو مطعلق به منی..

پارت ۲۰ات: اخ جیمین سرشو از تو گردن از بیرون میاره جیمین: بی...

رمان j_k

دوست دختر مافیا🍷P5, 6ات : چی بابا(بغض) یونگی: هوم فکر خوبیه ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط