فریاد بی صدا
فریاد بی صدا
پارت۱۵
صبح
نیکا:دیانا دیانا رفتم اتاقش دیانا دیانا بیدار شو خوشکلم گور خر آمازونی
دیانا:چته سر صبحی
نیکا:ساعت۱۰
دیلنا:واییی ارباب
میکا:ولش کن بابا مهشاد ردیفش کرد دیگه خودشم دید خوابی گفت ولش کن بخوابه
دیانا:نیکا داشتم فاتحمو میخوندم
نیکا:تو آلزایمر داری دیشب با هم رفیق شدیما
دیانا:خب چه ربطی به الان داره
نیکا:داره پاشو بینم
تا عصر
رضا:بریم شمال
همه موافقت کردم
ارسلان:ساعت ۳ میریم بام
از اونجا میریم شمال
پارت۱۵
صبح
نیکا:دیانا دیانا رفتم اتاقش دیانا دیانا بیدار شو خوشکلم گور خر آمازونی
دیانا:چته سر صبحی
نیکا:ساعت۱۰
دیلنا:واییی ارباب
میکا:ولش کن بابا مهشاد ردیفش کرد دیگه خودشم دید خوابی گفت ولش کن بخوابه
دیانا:نیکا داشتم فاتحمو میخوندم
نیکا:تو آلزایمر داری دیشب با هم رفیق شدیما
دیانا:خب چه ربطی به الان داره
نیکا:داره پاشو بینم
تا عصر
رضا:بریم شمال
همه موافقت کردم
ارسلان:ساعت ۳ میریم بام
از اونجا میریم شمال
۱.۵k
۱۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.