آینه که به تصویر میکشید جنسِ غمش را ،دیگر لبها سخن نمی گف
آینه که به تصویر میکشید جنسِ غمش را ،دیگر لبها سخن نمیگفتند چشمها لب باز میکردند و غم فواره میزد از کلماتی که جاری میشد از چشمها..
چشمهایش ، هنوز هم "چشمهایش بود"..
اما با هزاران حرف نگفته و دفن شده در عمقِ سیاهیِ رنگ سیاه تر از آسمانِ شبِ چشمهایش..!
حبابِ نگران روزها ،هوایِ ابریِ ثانیه ها ، بغض عمیقِ گذشتن ها،دردِ مرگبارِ نگذشتن ها ،سیلِ حرفهایِ سرد جاره نشدهءی نیمه شب ها بر گونه های تب دارُ آتشینش
کشته بودن برق نگاهِ زیبایش را..!
"چشمهایش"
"محدثه🌿✍
پن:من بِ هوای تو گرفتارم👥..
چشمهایش ، هنوز هم "چشمهایش بود"..
اما با هزاران حرف نگفته و دفن شده در عمقِ سیاهیِ رنگ سیاه تر از آسمانِ شبِ چشمهایش..!
حبابِ نگران روزها ،هوایِ ابریِ ثانیه ها ، بغض عمیقِ گذشتن ها،دردِ مرگبارِ نگذشتن ها ،سیلِ حرفهایِ سرد جاره نشدهءی نیمه شب ها بر گونه های تب دارُ آتشینش
کشته بودن برق نگاهِ زیبایش را..!
"چشمهایش"
"محدثه🌿✍
پن:من بِ هوای تو گرفتارم👥..
۴۵.۱k
۲۶ شهریور ۱۴۰۰