باران که می آید

باران که می آید

تا بجنبی

آب پاکی میریزد روی تقدیرت

سربرمیگردانی میبینی

عشق دارد

از آن دورها

سلانه سلانه

با همه بار و بندیلش

می آید تا سرک بکشد لا به لای زندگیت

چشم به هم بزنی

هوایی ات میکند

انگار نه انگار

خواستی از روزگار محوش کنی

تبعیداش کردی ناکجا آباد

اما

درست اولین قطره که ببارد

برمیگردد

عین بختک خودش را

می اندازد روی روزهایت

دل هم سنگ رو یخت میکند

دوباره عاشق میشوی

زیر باران

میرقصی

میرقصی

میرقصی

...

باران که می آید

دل دیگر سر به راه نیست
دیدگاه ها (۳)

جایی که بودن و نبودنت هیــــــــــــچ فرقی نداردنبودنت را ان...

.. ﺧﺴﺘــــــــــــــــــــــــﻪ ﺍﻡ.............................

میخواستم غزال‌شوی در غزل نشدچشمت به مصرعِ غزلِ من بدل نشدمی ...

دلتنگی همیشه همین نزدیکی ها پرسه می زند...همه جا هست هرلحظه....

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط