part 8
part 8
سایه تو
دیدم صدای ناله کردن میاد انگار یکی داشت تو خواب ناله میکرد رفتم و دیدم صدا از اتاق جیمین میاد زود رفتم پیشش نشستم خیس عرق شده بود
یون هی:جیمین.....جیمین
جیمین:ها(با وحشت)چب شده
یون هی:هیچی داشتی خواب بدی میدیدی
یه لحظه به خودم اومدم دیدم چیزی تنش نیست زودی رومو برگردوندم اونطرف
یون هی:آدم اینطوری میخوابه؟!!
جیمین:انتظار داشتی از کجا بدونم تو میای تو اتاق
یون هی:مگه من علم و غیب دارم که بفهمم تو لختی
جیمین:اصن تو تک اتاق من چیکار میکینی
یون هی:داشتی خوای بد میدیدی مستر
جیمین:برگرد لباس پوشیدم
برگشتم سمتش
جیمین:چی میگفتم تو خواب؟
یون هی:نمیدونم آروم داشتی حرف میزدی
جیمین:خوبه
یون هی:تو همیشه اینطوری هستی؟
جیمین:تو از کجا میدونی
یون هی:پس همیشه اینطوری هستی
جیمین:آره ولی تو........
یون هی:منم وقتی بچه بودم یه اتفاق خیلی بد برام افتاده بود و تا یک سال پیش همینطوری مثل تو خواب اون روزو میدیدم ولی بعدش بهتر شدم
جیمین:عاها،خب بعدش چطوری خوب شدی،چون گفتی یه سال پیش بخاطر همون گفتم
یون هی:خوب یکی بهم کمک کرد تا بهتر شم
جیمین:عاها
یون هی:میخوای......
جیمین:چی؟
یون هی:میخوای بهم توضیح بدی که چرا این خوابای بد رو میبینی چون اگه به یکی توضیح بدی که دلیلش چیه یکم بهتر میشی
جیمین:خوب من وقتی بچه بودم با مامان و بابام با داداشم و خواهرم داشتیم میرفتیم گردش
یون هی:خوب...
جیمین:رفتیم و موقع برگشتنی شب بود که اونجا تصادف کردم کسیم که به ما زده بود خودش فرار کرد اون شب خیلی ترسیده بودم و داداشم از همه بیشتر همه جاش خونی شده بود همه بیهوش بودن هرچقد صداشون میکردم جواب نمیدادن برای همین از اون شبه حتی نتونستم یه شب راحت بخوابم
یون هی:عا...عاها
جیمین:دلیل اینکه تو شبا خواب بد میدیدی چی بود؟البته اگه نخوای مجبور نیسی بگی
یون هی:دلیلش کارای بابام
جیمین:چی بابات؟
یون هی:بخاطر اینکه خانوادم وضیعت مالی خوبی نداشت بابام میخواست منو به یکی بفروشه ولی خوب بعدا بزور مامانم منصرف شد و این باعث شده بود که هرشب خواب اینو ببینم که بابام منو به یکی فروخته(بابغض)
جیمین:ببخشید نمیخواستم ناراحتت کنم
یون هی:نه مهم نیس دیگه بهش عادت کردم
سرمو انداخته بودم پایین که جیمین اومد سمتمو بغلم کرد نمیدونم چرا منم ناخداگاه بغلش کردم و بغضم ترکید بعد چندمین ازش جدا شدم
جیمین:خوبی
یون هی:ممنون
بلند شد و از رو میز بغل تخت یکم آب برام اورد
جیمین:بیا
یون هی:مرصی،خوب دیگه من برم تو اتاق توهم بخواد
جیمین:میخوای بمونی اینجا؟
یون هی:چی؟!
جیمین:حس میکنم اگه کنارم بخوابی شاید امشب رو یکم آروم بخوابم بعد مدت ها
با این حرف که زد دلم براش سوخت چون منم واقعا میفهمم چی میگه خیلی بده که یه شب آروم نتونی بخوابی
یون هی:باشه
جیمین:ممنون
رفتم و آروم کنارش خوابیدم و بعد چندمین خوابمون برد.
کپی ممنوع❌️❌️
سایه تو
دیدم صدای ناله کردن میاد انگار یکی داشت تو خواب ناله میکرد رفتم و دیدم صدا از اتاق جیمین میاد زود رفتم پیشش نشستم خیس عرق شده بود
یون هی:جیمین.....جیمین
جیمین:ها(با وحشت)چب شده
یون هی:هیچی داشتی خواب بدی میدیدی
یه لحظه به خودم اومدم دیدم چیزی تنش نیست زودی رومو برگردوندم اونطرف
یون هی:آدم اینطوری میخوابه؟!!
جیمین:انتظار داشتی از کجا بدونم تو میای تو اتاق
یون هی:مگه من علم و غیب دارم که بفهمم تو لختی
جیمین:اصن تو تک اتاق من چیکار میکینی
یون هی:داشتی خوای بد میدیدی مستر
جیمین:برگرد لباس پوشیدم
برگشتم سمتش
جیمین:چی میگفتم تو خواب؟
یون هی:نمیدونم آروم داشتی حرف میزدی
جیمین:خوبه
یون هی:تو همیشه اینطوری هستی؟
جیمین:تو از کجا میدونی
یون هی:پس همیشه اینطوری هستی
جیمین:آره ولی تو........
یون هی:منم وقتی بچه بودم یه اتفاق خیلی بد برام افتاده بود و تا یک سال پیش همینطوری مثل تو خواب اون روزو میدیدم ولی بعدش بهتر شدم
جیمین:عاها،خب بعدش چطوری خوب شدی،چون گفتی یه سال پیش بخاطر همون گفتم
یون هی:خوب یکی بهم کمک کرد تا بهتر شم
جیمین:عاها
یون هی:میخوای......
جیمین:چی؟
یون هی:میخوای بهم توضیح بدی که چرا این خوابای بد رو میبینی چون اگه به یکی توضیح بدی که دلیلش چیه یکم بهتر میشی
جیمین:خوب من وقتی بچه بودم با مامان و بابام با داداشم و خواهرم داشتیم میرفتیم گردش
یون هی:خوب...
جیمین:رفتیم و موقع برگشتنی شب بود که اونجا تصادف کردم کسیم که به ما زده بود خودش فرار کرد اون شب خیلی ترسیده بودم و داداشم از همه بیشتر همه جاش خونی شده بود همه بیهوش بودن هرچقد صداشون میکردم جواب نمیدادن برای همین از اون شبه حتی نتونستم یه شب راحت بخوابم
یون هی:عا...عاها
جیمین:دلیل اینکه تو شبا خواب بد میدیدی چی بود؟البته اگه نخوای مجبور نیسی بگی
یون هی:دلیلش کارای بابام
جیمین:چی بابات؟
یون هی:بخاطر اینکه خانوادم وضیعت مالی خوبی نداشت بابام میخواست منو به یکی بفروشه ولی خوب بعدا بزور مامانم منصرف شد و این باعث شده بود که هرشب خواب اینو ببینم که بابام منو به یکی فروخته(بابغض)
جیمین:ببخشید نمیخواستم ناراحتت کنم
یون هی:نه مهم نیس دیگه بهش عادت کردم
سرمو انداخته بودم پایین که جیمین اومد سمتمو بغلم کرد نمیدونم چرا منم ناخداگاه بغلش کردم و بغضم ترکید بعد چندمین ازش جدا شدم
جیمین:خوبی
یون هی:ممنون
بلند شد و از رو میز بغل تخت یکم آب برام اورد
جیمین:بیا
یون هی:مرصی،خوب دیگه من برم تو اتاق توهم بخواد
جیمین:میخوای بمونی اینجا؟
یون هی:چی؟!
جیمین:حس میکنم اگه کنارم بخوابی شاید امشب رو یکم آروم بخوابم بعد مدت ها
با این حرف که زد دلم براش سوخت چون منم واقعا میفهمم چی میگه خیلی بده که یه شب آروم نتونی بخوابی
یون هی:باشه
جیمین:ممنون
رفتم و آروم کنارش خوابیدم و بعد چندمین خوابمون برد.
کپی ممنوع❌️❌️
۲۲.۶k
۲۸ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.