part 6
part 6
سایه تو
بویه الکل و سیگار داشت حالمو بهم میزد بزور خودمو نگه داشته بودم که بالا نیارم اینور اونور رو نگاه میکردم که جون یو رو پیدا کنم که یهو دیدم اومد سمتم
جون یو:سلام
یون هی:سلام
جون یو:بیا بریم پیش بچه ها اونطرف نشستن
یون هی:نه ممنون زودتر کارتو بگو میخوام برم من به این جور جاها عادت ندارم
جون یو:میترسی؟
یون هی:خوب....راستش یکم آره
جون یو:نترس تا وقتی من کنارتم کسی اینجا نمیتونه سمتت بیاد حالا بیا بریم
یون هی:آخه.....اوک بریم
رفتیم و بعد اینکه به همه سلام کردم نشستم و همینجوری داشتم به بقیه نگاه میکردم آخه من واقعا تابحال همچین جاهایی نیومده بودم
سانگون:جون یو
جون یو:هوم؟
سانگون(پسره):جیمین خیلی وقته این طرفا نمیاد نکنه زن گرفته ما خبر نداریم
جون یو:نه بابا چه زنی
سانگون:پس چرا نمیاد،یه زنگ بهش بزن ببین میاد
جون یو:باشه حالا میزنم
سانگون:راستی
جون یو:ها دیگه چیه
سانگون:این دختررو از کجا پیدا کردی عین پرنسس ها میمونه
جون یو:خفه،حتی فکرشم نکن بهش دس بزنی
سانگون:نکنه دلتو برده؟
جون یو:گفتم خفه
سانگون:باشه بابا تو دوران مدرسه هم همینطوری بودی هرچی میگفتی باید بقیه میگفتم چشم سرورم،پس منم الان میگم چشم سرورم
جون یو:چرت و پرت نگو من میرم یه زنگ به جیمین بزنم ببینم میاد
سانگون:اوک
رفتم بیرون از بار و به جیمین زنگ زدم
جون یو:سلام
جیمین:سلام،چیزی شده
جون یو:زود پاشو بیا جایه همیشگی
جیمین:ول کن حسش نیس
جون یو:گفتم بیا یعنی بیا خوب دیگه خدافظ منتظرم زود بیا
ویو جون یو
(بعد اینکه با جیمین حرف زدم بلاخره بعد کلی التماس کردن راضی شد بیاد رفتم داخل و دیدم یون هی تنهایی نشسته بدون اینکه چیزی بگم رفتم و کنارش نشستم نمیدونم چرا یه حس عجیبی نسبت به این دختر دارم بی توجهی که بهم میکنه بیشتر توجهمو جلب میکنه فک کنم واقعا عاشقش شدم)
یون هی:نمیخوای بگی که برا چی گفتی بیام اینجا ؟
جون یو:میشه وقتی از اینجا رفتیم حرف بزنیم
یون هی:ولی تو گفتی باهام کار داری و منم برا خوشگذرونی نیومدم اینجا فقط بخاطر کار بود
میخواستم چیزی بگم که جیمین اومد و براش دست تکون دادم که اومد سمتمون
جیمین:سلام
جون یو:سلام برادر گرامی
جیمین:شما خانم یون هی نیستین
یون هی:ب...بله درسته،ولی شما اینجا چیکار دارین
جیمین:فک کنم من باید این سوالو میپرسیدم
جون یو:شما دوتا همدیگرو میشناسین؟
جیمین:آره ایشون همون وکیلیه که بهت گفته بودم بخاطر کارای شرکت قراره باهاشون کار کنم
رو به من کرد و گفت
جون یو:یون هی تو شغلت وکالته
یون هی:اوهوم
جیمین:این برادر گرامی بنده هم دوست داشت وکیل شه ولی بخاطر اینکه باید شغل خانوادگیمون رو ادامه بدیم نتونس وکیل شه
یون هی:چه جالب
جون یو:آره حداقل یه وجه مشترک داریم
یون هی:بله؟
یون هی:منظورم اینکه دوستای خوبی میشیم
یون هی:عاها
جون یو:جیمین تو بشین من یه دیقه برم اونطرف
جیمین:اوک
رفت دم گوش جیمین و گفت
جون یو:اون دختره بدجور داره برام ناز میکنه بریم یه بازی بکنیم تو مراقب یون هی باش کشی بش نزدیک نشه
جیمین:عوضی اوک برو (باخنده)
جیمین اومد پیشم نشست و بعد ۲ ساعت بلاخره این ماجرا تموم شد و هرچقدر دنبال جون یو گشتم پیداش نکردم داشتم میرفتم که یهو................
کپی ممنوع❌️❌️
سایه تو
بویه الکل و سیگار داشت حالمو بهم میزد بزور خودمو نگه داشته بودم که بالا نیارم اینور اونور رو نگاه میکردم که جون یو رو پیدا کنم که یهو دیدم اومد سمتم
جون یو:سلام
یون هی:سلام
جون یو:بیا بریم پیش بچه ها اونطرف نشستن
یون هی:نه ممنون زودتر کارتو بگو میخوام برم من به این جور جاها عادت ندارم
جون یو:میترسی؟
یون هی:خوب....راستش یکم آره
جون یو:نترس تا وقتی من کنارتم کسی اینجا نمیتونه سمتت بیاد حالا بیا بریم
یون هی:آخه.....اوک بریم
رفتیم و بعد اینکه به همه سلام کردم نشستم و همینجوری داشتم به بقیه نگاه میکردم آخه من واقعا تابحال همچین جاهایی نیومده بودم
سانگون:جون یو
جون یو:هوم؟
سانگون(پسره):جیمین خیلی وقته این طرفا نمیاد نکنه زن گرفته ما خبر نداریم
جون یو:نه بابا چه زنی
سانگون:پس چرا نمیاد،یه زنگ بهش بزن ببین میاد
جون یو:باشه حالا میزنم
سانگون:راستی
جون یو:ها دیگه چیه
سانگون:این دختررو از کجا پیدا کردی عین پرنسس ها میمونه
جون یو:خفه،حتی فکرشم نکن بهش دس بزنی
سانگون:نکنه دلتو برده؟
جون یو:گفتم خفه
سانگون:باشه بابا تو دوران مدرسه هم همینطوری بودی هرچی میگفتی باید بقیه میگفتم چشم سرورم،پس منم الان میگم چشم سرورم
جون یو:چرت و پرت نگو من میرم یه زنگ به جیمین بزنم ببینم میاد
سانگون:اوک
رفتم بیرون از بار و به جیمین زنگ زدم
جون یو:سلام
جیمین:سلام،چیزی شده
جون یو:زود پاشو بیا جایه همیشگی
جیمین:ول کن حسش نیس
جون یو:گفتم بیا یعنی بیا خوب دیگه خدافظ منتظرم زود بیا
ویو جون یو
(بعد اینکه با جیمین حرف زدم بلاخره بعد کلی التماس کردن راضی شد بیاد رفتم داخل و دیدم یون هی تنهایی نشسته بدون اینکه چیزی بگم رفتم و کنارش نشستم نمیدونم چرا یه حس عجیبی نسبت به این دختر دارم بی توجهی که بهم میکنه بیشتر توجهمو جلب میکنه فک کنم واقعا عاشقش شدم)
یون هی:نمیخوای بگی که برا چی گفتی بیام اینجا ؟
جون یو:میشه وقتی از اینجا رفتیم حرف بزنیم
یون هی:ولی تو گفتی باهام کار داری و منم برا خوشگذرونی نیومدم اینجا فقط بخاطر کار بود
میخواستم چیزی بگم که جیمین اومد و براش دست تکون دادم که اومد سمتمون
جیمین:سلام
جون یو:سلام برادر گرامی
جیمین:شما خانم یون هی نیستین
یون هی:ب...بله درسته،ولی شما اینجا چیکار دارین
جیمین:فک کنم من باید این سوالو میپرسیدم
جون یو:شما دوتا همدیگرو میشناسین؟
جیمین:آره ایشون همون وکیلیه که بهت گفته بودم بخاطر کارای شرکت قراره باهاشون کار کنم
رو به من کرد و گفت
جون یو:یون هی تو شغلت وکالته
یون هی:اوهوم
جیمین:این برادر گرامی بنده هم دوست داشت وکیل شه ولی بخاطر اینکه باید شغل خانوادگیمون رو ادامه بدیم نتونس وکیل شه
یون هی:چه جالب
جون یو:آره حداقل یه وجه مشترک داریم
یون هی:بله؟
یون هی:منظورم اینکه دوستای خوبی میشیم
یون هی:عاها
جون یو:جیمین تو بشین من یه دیقه برم اونطرف
جیمین:اوک
رفت دم گوش جیمین و گفت
جون یو:اون دختره بدجور داره برام ناز میکنه بریم یه بازی بکنیم تو مراقب یون هی باش کشی بش نزدیک نشه
جیمین:عوضی اوک برو (باخنده)
جیمین اومد پیشم نشست و بعد ۲ ساعت بلاخره این ماجرا تموم شد و هرچقدر دنبال جون یو گشتم پیداش نکردم داشتم میرفتم که یهو................
کپی ممنوع❌️❌️
۳۶.۲k
۲۷ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۹۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.