غربت روا نداشت بمانم براى تو
غربت روا نداشت بمانم براى تو
حتى خبر نكرد چه باشد رضاى تو؟
درديست لا علاج ندارد نهايتى
فهميده ام خودم كه شدم مبتلاى تو
از من گرفته اند نفس را در اين هوا
خوشبخت آن دميست كه دارد هواى تو
هر چيز ديده ام جهتش از نگاه توست
صحبت كه مى كنم همه در راستاى تو
هر جا سروده ام غزلى تا تو خوانى اش
اى كاش نامه اى بنويسم به جاى تو
هجران در اين ديار كه ساقط نمى شود
بايد به پا كنم جدل از كودتاى تو
ديدم سلامتى !...به همين قانعم ولى
مى سوزد از درون ، قلم از ماجراى تو
حتى خبر نكرد چه باشد رضاى تو؟
درديست لا علاج ندارد نهايتى
فهميده ام خودم كه شدم مبتلاى تو
از من گرفته اند نفس را در اين هوا
خوشبخت آن دميست كه دارد هواى تو
هر چيز ديده ام جهتش از نگاه توست
صحبت كه مى كنم همه در راستاى تو
هر جا سروده ام غزلى تا تو خوانى اش
اى كاش نامه اى بنويسم به جاى تو
هجران در اين ديار كه ساقط نمى شود
بايد به پا كنم جدل از كودتاى تو
ديدم سلامتى !...به همين قانعم ولى
مى سوزد از درون ، قلم از ماجراى تو
۸.۱k
۰۶ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.