معجزه عشق prt 62
#معجزه_عشق #prt_62
*************
جی بی:
حرفای نجوا خیلی قشنگ بود..خیلی قشنگ راجب عشق و عاشقی گفت،میشد قشنگ از حرفاش یه شعر در آورد..ی دفعه ای تو ذهنم یه لیریک متناسب با حرفاش اومد،حسم فعال شده بود و با عجله و قبل از اینکه فکرم بپره خواستم به سمت اتاقم برم که یه دفعه ای صدای جیغ بنفش یکی تو خونه پیچید..واااای این کی بود،عوضی فکرام که پرید هیچ پشمم ریخت:)یذره که گذشت با شنیدن صدای بم بم فهمیدم کی بوده که رید وسط افکارم:|
+نتم داره تموم میشه،من که همین دیروز نت خریدم،واااای یکی به وای فام وصل شده من مطمئنم
یهو صدای خنده ی نیاز از تو آشپزخونه بلند شد و همونجور که یه سیب دستش بود از آشپزخونه بیرون اومد و با هنذفیری تو گوشش جلو چشم هممون به سمت پله ها رفت..خیلیی مشکوک بود درسته همیشه سرش تو گوشیش بود ولی تا حالا اقد غرق نشده بود،یهو همونجوری که وسط پله ها بود و انگار ولوم صداش رو از یاد برده بلند داد زد
+کامیلا هستییی شماها باید بیاین دست منو ببوسین من برای وای...
یهو برگشت و با دیدین ما انگار تازه فهمید چی شده و ابروهاش پرید بالا،یهو نیشش رو تا ته باز کرد و بلند تر گفت
+من برای بازی یه فکری دارم،خیلی براش فکر کردم بیاین پایین
من که میدونستم میخواست بگه وای فای یه پوزخند محو زدم و برای اینکه از جر و بحث این دوتا جلوگیری کنم سریع قبل از اینکه بم بم واکنشی نشون بده گفتم
_باااشه،با اینکه خیلی خستم ولی میام
بقیه ام پیدا شدن و همشون با بازی موافقت کردن
هستی :
اومدم پایین و نیازو دیدم که هاج و واج مونده و قیافش شده انگار خری که تو گل مونده و نمیدونه چکار کنه..معلوم نی باز چه کاری کرده..کامیلام اومد پایین و بعد پسرا گفتن نیاز برای بازی پیشنهادی داره،نیازم انگار مونده بود چی میخواد بگه و اینا،یهو بعد از چند ثانیه سکوت گفت
+خب خب من فکر خاصی ن..
یهو انگار چیزی یادش اومده باشه ادامه داد
+دارم دارم،خوب نگاه کنین بنظر من بیاین سلیقه ی آهنگی همو بسنجیم،بنظرم هر کی بزنه رو پخش اتفاقی موسیقی و هر موسقی ای اومد رو همه با هم گوش بدیم و بعدش به موسیقیای هم رای بدیم
من که میدونم این پیشنهادش الکی بوده خاستم بگم نه که یهو کامیلا گفت
_که چی؟!
+گات سون یه گروه خوانندگیه بنظرم گوش دادن آهنگ کنارشون لذت بخش باشه
کم کم هممون موافقت کردیم برای من که فرقی نداشت،اولین نفر جک بود که یه آهنگ گذاشت خیلیییی رپ بود و زیاد چنگی به دل نمیزد،دومین نفر آنا آهنگ گذاشت اونم آهنگش رمانتیک بود و خوب بود به ترتیب همه آهنگاشون رو گذاشتن و کنار هم گاهی مسقره بازی در میاوردیم و گاهی خیلی تو حس آهنگا فرو میرفتیم،دیگ کم کم داشت نوبت به من میرسید نفر آخر بودم و نیاز جلوم بود یهو نیاز زد رو پخش اتفاقی،همه جا ساکت بود و فقط صدای باد میومد معلوم بود خودش پر کرده، نیاز میخواست سریع عوض کنه صدا رو که نجوا گوشیو ازش گرفت و گفت باید همینو گوش بدیم و همه باز ساکت شدیم،نیازم مدام لباشو گاز میگرفت و با استرس نگامون میکرد،هممون دیگه برای شنیدن این صدا خیلی کنجکاو بودیم،با پیچیدن صدای جین یونگ تو فضا قیافه های هممون یجوری شد و...
{راوی}
همه صدای جین یونگ رو گوش دادن،همه به غیر از نیاز و نجوا قیافه های مات و مبهوتی داشتن،واقعا جین عاشق هستی شده بود..هستی بیشتر از همه گیج بود واقعا نمیدونست چکار کنه و چی بگه..درسته اولین نفری نبود که بهش ابراز احساسات میکنه ولی خوب زبونش بند اومده بود چون ایندفعه یچی فرق داشت و اونم حس هستی بود...ولی بدتر از همه جین بود که رازش فاش شده بود و از صمیم قلب اندوهگین بود...اون دیگه مطمئن شده بود حسش یه طرفه هست و نمیخواست هستی بدونه چون اون برای اولین بار تو زندگیش ترس از دست دادنو داشت...ترس از دست دادن کسی که اینروزا همه زندگیش بود...
پایان پارت 62
@Lovefic_got7
*************
جی بی:
حرفای نجوا خیلی قشنگ بود..خیلی قشنگ راجب عشق و عاشقی گفت،میشد قشنگ از حرفاش یه شعر در آورد..ی دفعه ای تو ذهنم یه لیریک متناسب با حرفاش اومد،حسم فعال شده بود و با عجله و قبل از اینکه فکرم بپره خواستم به سمت اتاقم برم که یه دفعه ای صدای جیغ بنفش یکی تو خونه پیچید..واااای این کی بود،عوضی فکرام که پرید هیچ پشمم ریخت:)یذره که گذشت با شنیدن صدای بم بم فهمیدم کی بوده که رید وسط افکارم:|
+نتم داره تموم میشه،من که همین دیروز نت خریدم،واااای یکی به وای فام وصل شده من مطمئنم
یهو صدای خنده ی نیاز از تو آشپزخونه بلند شد و همونجور که یه سیب دستش بود از آشپزخونه بیرون اومد و با هنذفیری تو گوشش جلو چشم هممون به سمت پله ها رفت..خیلیی مشکوک بود درسته همیشه سرش تو گوشیش بود ولی تا حالا اقد غرق نشده بود،یهو همونجوری که وسط پله ها بود و انگار ولوم صداش رو از یاد برده بلند داد زد
+کامیلا هستییی شماها باید بیاین دست منو ببوسین من برای وای...
یهو برگشت و با دیدین ما انگار تازه فهمید چی شده و ابروهاش پرید بالا،یهو نیشش رو تا ته باز کرد و بلند تر گفت
+من برای بازی یه فکری دارم،خیلی براش فکر کردم بیاین پایین
من که میدونستم میخواست بگه وای فای یه پوزخند محو زدم و برای اینکه از جر و بحث این دوتا جلوگیری کنم سریع قبل از اینکه بم بم واکنشی نشون بده گفتم
_باااشه،با اینکه خیلی خستم ولی میام
بقیه ام پیدا شدن و همشون با بازی موافقت کردن
هستی :
اومدم پایین و نیازو دیدم که هاج و واج مونده و قیافش شده انگار خری که تو گل مونده و نمیدونه چکار کنه..معلوم نی باز چه کاری کرده..کامیلام اومد پایین و بعد پسرا گفتن نیاز برای بازی پیشنهادی داره،نیازم انگار مونده بود چی میخواد بگه و اینا،یهو بعد از چند ثانیه سکوت گفت
+خب خب من فکر خاصی ن..
یهو انگار چیزی یادش اومده باشه ادامه داد
+دارم دارم،خوب نگاه کنین بنظر من بیاین سلیقه ی آهنگی همو بسنجیم،بنظرم هر کی بزنه رو پخش اتفاقی موسیقی و هر موسقی ای اومد رو همه با هم گوش بدیم و بعدش به موسیقیای هم رای بدیم
من که میدونم این پیشنهادش الکی بوده خاستم بگم نه که یهو کامیلا گفت
_که چی؟!
+گات سون یه گروه خوانندگیه بنظرم گوش دادن آهنگ کنارشون لذت بخش باشه
کم کم هممون موافقت کردیم برای من که فرقی نداشت،اولین نفر جک بود که یه آهنگ گذاشت خیلیییی رپ بود و زیاد چنگی به دل نمیزد،دومین نفر آنا آهنگ گذاشت اونم آهنگش رمانتیک بود و خوب بود به ترتیب همه آهنگاشون رو گذاشتن و کنار هم گاهی مسقره بازی در میاوردیم و گاهی خیلی تو حس آهنگا فرو میرفتیم،دیگ کم کم داشت نوبت به من میرسید نفر آخر بودم و نیاز جلوم بود یهو نیاز زد رو پخش اتفاقی،همه جا ساکت بود و فقط صدای باد میومد معلوم بود خودش پر کرده، نیاز میخواست سریع عوض کنه صدا رو که نجوا گوشیو ازش گرفت و گفت باید همینو گوش بدیم و همه باز ساکت شدیم،نیازم مدام لباشو گاز میگرفت و با استرس نگامون میکرد،هممون دیگه برای شنیدن این صدا خیلی کنجکاو بودیم،با پیچیدن صدای جین یونگ تو فضا قیافه های هممون یجوری شد و...
{راوی}
همه صدای جین یونگ رو گوش دادن،همه به غیر از نیاز و نجوا قیافه های مات و مبهوتی داشتن،واقعا جین عاشق هستی شده بود..هستی بیشتر از همه گیج بود واقعا نمیدونست چکار کنه و چی بگه..درسته اولین نفری نبود که بهش ابراز احساسات میکنه ولی خوب زبونش بند اومده بود چون ایندفعه یچی فرق داشت و اونم حس هستی بود...ولی بدتر از همه جین بود که رازش فاش شده بود و از صمیم قلب اندوهگین بود...اون دیگه مطمئن شده بود حسش یه طرفه هست و نمیخواست هستی بدونه چون اون برای اولین بار تو زندگیش ترس از دست دادنو داشت...ترس از دست دادن کسی که اینروزا همه زندگیش بود...
پایان پارت 62
@Lovefic_got7
۱۶.۰k
۱۶ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.