کودک گرسنه بود... شیر می خواست... اما مادر خودش هم گرسنه
کودک گرسنه بود... شیر می خواست... اما مادر خودش هم گرسنه بود، شیر نبود و نوزاد گریه می کرد.
دشمن نزدیک بود...با سگ ها....اگه سگ ها صدایی میشنیدن،هممون میمردیم.
گروهمون حدود سی نفر بود...می فهمید؟بالاخره تصمیم گرفتیم....هیچ کس جرئت نکرد دستور فرمانده رو منتقل کنه،اما مادر خودش قضیه رو حدس زد.
قنداق نوزاد رو تو آب فرو برد و مدت زیادی همون جا نگه داشت....نوزاد دیگه گریه نمی کرد...هیچ صدایی نمی اومد....
ما نمیتونستیم سرمون رو بالا بگیریم.
نه می تونستیم تو چشمای مادر نگاه کنیم، نه تو چشمای همدیگه...
#جنگ_چهره_زنانه_ندارد
سوتلانا آلکساندرونا آلکسیویچ
دشمن نزدیک بود...با سگ ها....اگه سگ ها صدایی میشنیدن،هممون میمردیم.
گروهمون حدود سی نفر بود...می فهمید؟بالاخره تصمیم گرفتیم....هیچ کس جرئت نکرد دستور فرمانده رو منتقل کنه،اما مادر خودش قضیه رو حدس زد.
قنداق نوزاد رو تو آب فرو برد و مدت زیادی همون جا نگه داشت....نوزاد دیگه گریه نمی کرد...هیچ صدایی نمی اومد....
ما نمیتونستیم سرمون رو بالا بگیریم.
نه می تونستیم تو چشمای مادر نگاه کنیم، نه تو چشمای همدیگه...
#جنگ_چهره_زنانه_ندارد
سوتلانا آلکساندرونا آلکسیویچ
۳.۹k
۲۷ بهمن ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.