تهیونگ بو.سه سطحی رو ل.بای کوک گذاشت..
تهیونگ بو.سه سطحی رو ل.بای کوک گذاشت..
+چشم...میگم بره
کوک لبخندی زد و تهیونگ رو بغل کرد که همزمان در باز شد..همون منشی بود
کوک میخواست از ب.غلش در بیاد ولی تهیونگ اون رو بیشتر به خودش چسبوند..
+یک قبل اومدن در میزنن ،دو هرچی هست خودم میام برمیدارم..کاری باهات ندارم میتونی بری..
منشی که ناراحت شده بود به کوک چشم غره ای رفت و در رو محکم بست و رفت بیرون..
-راضیم ازت..
تهیونگ دوباره بو.سه ای رو بینی کوک کاشت و از بغ.ل هم در اومدن...
ته رفت پشت میزش نشست و کوک هم مشغول دیدن اتاق تهیونگ..
-زیاد دقت نکرده بودم...اتاقت کلاسیکه همه چیش..
همونطور که سرش پایین بود و داشت برگه هارو دید میزد اوهومی گفت..
+جونگ کوک..بیا اینجا..
کوک رفت پیش تهیونگ...تهیونگ عکس یه مرد رو به کوک نشون داد..همون مردی که قبلا با کوک رابطه داشت..
کوک به محض دیدن عکس چشماش پر شد و سرشو سمت تهیونگ برگردوند..
ته که فهمید کوک بهم ریخت سعی کرد آروم کنه..
+فقط میخوام بدونم اونه یا نه؟!
-ا..آره..
گفت و وقتی پلک زد اشکاش ریختن...تهیونگ که دید کوک چقد بهم ریخت عکس رو گذاشت رو میز و کوک رو بغل کرد..
+یا...چیزی نگفتم که..فقط یه سوال ساده بود...
چند مین بغ.ل هم بودن که..
+راستی.. آستینت رو بزن بالا
-چرا؟!
+بزن بالا بدو..
آستیناش رو زد بالا...رد خط ها کم تر شده بود ولی کامل نرفته بود...
تهیونگ مچ دست کوک رو گرفت و پمادی از تو کشوش در آورد و رو جای خط ها زد..
+دیگه از این کارا نکن.. لطفاً
کوک که امروز کلا رو مود اذیت کردن تهیونگ بود گفت..
-باشه..ولی قول نمیدم...
تهیونگ همونطور که داشت پماد رو روی رد خط ها میزد حرف زد...
+وقتی میبینم اینجوری به خودت آسیب زدی...قلبم درد میگیره...مخصوصا اینکه به خاطر من بودن...
سعی کرد بحثو ادامه نده..
-راستی...هوسوک رو دیدم
+چشم...میگم بره
کوک لبخندی زد و تهیونگ رو بغل کرد که همزمان در باز شد..همون منشی بود
کوک میخواست از ب.غلش در بیاد ولی تهیونگ اون رو بیشتر به خودش چسبوند..
+یک قبل اومدن در میزنن ،دو هرچی هست خودم میام برمیدارم..کاری باهات ندارم میتونی بری..
منشی که ناراحت شده بود به کوک چشم غره ای رفت و در رو محکم بست و رفت بیرون..
-راضیم ازت..
تهیونگ دوباره بو.سه ای رو بینی کوک کاشت و از بغ.ل هم در اومدن...
ته رفت پشت میزش نشست و کوک هم مشغول دیدن اتاق تهیونگ..
-زیاد دقت نکرده بودم...اتاقت کلاسیکه همه چیش..
همونطور که سرش پایین بود و داشت برگه هارو دید میزد اوهومی گفت..
+جونگ کوک..بیا اینجا..
کوک رفت پیش تهیونگ...تهیونگ عکس یه مرد رو به کوک نشون داد..همون مردی که قبلا با کوک رابطه داشت..
کوک به محض دیدن عکس چشماش پر شد و سرشو سمت تهیونگ برگردوند..
ته که فهمید کوک بهم ریخت سعی کرد آروم کنه..
+فقط میخوام بدونم اونه یا نه؟!
-ا..آره..
گفت و وقتی پلک زد اشکاش ریختن...تهیونگ که دید کوک چقد بهم ریخت عکس رو گذاشت رو میز و کوک رو بغل کرد..
+یا...چیزی نگفتم که..فقط یه سوال ساده بود...
چند مین بغ.ل هم بودن که..
+راستی.. آستینت رو بزن بالا
-چرا؟!
+بزن بالا بدو..
آستیناش رو زد بالا...رد خط ها کم تر شده بود ولی کامل نرفته بود...
تهیونگ مچ دست کوک رو گرفت و پمادی از تو کشوش در آورد و رو جای خط ها زد..
+دیگه از این کارا نکن.. لطفاً
کوک که امروز کلا رو مود اذیت کردن تهیونگ بود گفت..
-باشه..ولی قول نمیدم...
تهیونگ همونطور که داشت پماد رو روی رد خط ها میزد حرف زد...
+وقتی میبینم اینجوری به خودت آسیب زدی...قلبم درد میگیره...مخصوصا اینکه به خاطر من بودن...
سعی کرد بحثو ادامه نده..
-راستی...هوسوک رو دیدم
۱.۵k
۲۲ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.