Cousin
Cousin
Part 1
ویو ا/ت
ما یک خانواده مافیایی هستیم
امروز خونه خالم دعوت بودیم من جونگ با اختلاف یک هفته بدنیا اومدیم..اون از من بزرگتره..یک سال بعد تهیونگ بدنیا اومد و سه ماه بعدم جیمین ولی دوقلو های داییم دوقلو..نزدیک چهار ماه بعد هم زندگی داییم حامله شد و دو قلو ها بدنیا اومدم..من و رزا خیلی باهم خوبیم و همو دوست داریم اون کپی پیست منه..شیطون. مهربون ولی لیزا..لیزا یک دختر هیزه خودشو به پسرا میچسبوند.. تو جمع هامون همه یک لباس مناسب یهو میبینیم لیزا خانوم با یگ لباس بدنیا و باز ظاهر میشه..
ا/ت:هفته پیش مامان و خالم تصمیم گرفتن تولد منو و کوک تو یک روز بگیرن..نه تو روز تولد اون نه روز تولد من..بین تولد اون و من..بدون اینکه به ما بگن..امروز تولد جونگ کوکه و زنگ زدم بهش تبریک بگم*.. سلامم خوبی؟.. تولدت مبارک
کوک؛ مرسی ولی مامانت بهت چیزی نگفته؟
ا/ت: نه؟.. بنظرت به ما چیزی میگن؟
کوک: امروز فهمیدم تولدمو چهار روز دیگه میگیریم..مامانمون تصمیم گرفتن که تولد من و تو رو تو یک روز بگیرن!
ا/ت: چییی؟
کوک: بله
ا/ت:.. چی بگم..واسه خودشون تصمیم میگیرن😂
کوک: آخه آدم از اینش میسوزههه که به هم چیزی نمیگن تا چیزی نپرسی
ا/ت:.. یک فکری به ذهنم رسید!
کوک:..ا/ت!.. لطفا فکر احمقانه نکن..تروخدا یکم بزرگ شو 26 سالت میشهه
ا/ت: یک دقیقه حرف نزن ببین چی میگم..
ا/ت: بیا روزای تولدمون دوتایی بریم بیرون خوش بگذرونیم
کوک:.. باز این حرف زد؟!.. دختر تو عقل نداری؟!.. ما تو یک دنیای مافیایی زندگی میکنیم نمیشه که راست راست بریم بگیم که اینو میخوایم اونو میخوایم
ا/ت:...
کوک:ا/ت؟..( این سکوت یعنی به فاک رفتم).. خیلی خب خیلی خب ساعت 5..
ا/ت: با موتور!
کوک: موتور؟.. چشمم
ا/ت: آفرین پسر خوب
کوک:😑..جلوی کل مافیا ها یک فرد خشنم جلوی تو جغله خرگوشی.. آخع چرااا
ا/ت: چون نمیتونی منو هندل کنی مستر جئون
ادمین: بابای جونگ کوک یک جئون ولی بابای ا/ته کیمه
کوک: بله بله هرچی تو بگی..5 آماده باشی ها
ا/ت: چشم
* ساعت 5*
ا/ت: یک دامن لیا سرمه تا زانو هام پوشیدم و یک لباس خوشگل*.. من دارم میرم
ته: کجا به سلامتی؟🤨
ا/ت: با کوک میرم بیرون..براش تولد بگیریم
ته: عع خب منم میام
ا/ت؛ نه خیرم فقط،من و جونگ کوک ( کم کم داشت حرصمو در میآورد) من و کوک میخوایم تنهایی بریم اگه میخوای به جیمین بگو بیاد پیشت
ته: ایشش باشع
ا/ت: خداحافظ * در بیرون رو باز کردم دیدم جونگ کوک با یگ تیشرت و شلوار مشکی در واقع همچی مشکی جلوی پارک کرده*
کوک: سلام خانومی..شماره میدین؟ ( خندیدن)
ا/ت: از شونه هاش گرفتم و سوار شدم* تو کی میخوایم آدم بشی؟.. از سیاهی هیچی نمیبینم
کوک: شونه رو نگیر کمر رو بگیر!
ات: خب بابا*
کوک: گفتم کمرمو بگیر نگفتم که دستمالی بکن😂
ا/ت: چقدر پرویی حرکت کننن
کوک: بیا این کلاه کاسکت رو سرت کن* ( دادن یک کلاه کاسکت مشکی)
ا/ت: چشم..سرم کردم*.. بریم!
کوک: 1 محکم به من میچسبی 2 هرچی من بگم باید گوش بدی منظورم اینکه که اگه اتفاقی افتاده یعنی اگه گفتم برو میری!..
ا/ت: مگه میریم جنگ؟.. در ضمن من خودم میدونم اون لحظه ها چیکار کنم
کوک: ا/ت!
ا/ت: حالا..اگه اتفاقی افتاد!.. ما که نمیریم جنگ
کوک: خلاصه دیگه..موتور رو روشن کردم و راه افتادیم*..
ا/ت: بریم یک کافه خلوت
کوک: پس بزار اونجا رو برامون خلوت کنم
ا/ت: نههه مگه میخوایم چیکار کنیم
کوک؛ منظورم اینکه برای خودمون بادیگارد بزاریم
ا/ت: وواایی جونگکوک چرا اینجوری میکنی
کوک: نمیگم که بیان داخل..
ا/ت: جونگکوک منو پیاده کن!
کوک: باشه باشه غلط کردم
ا/ت: چرا جو میگیری؟..همچین میگی مافیا مردم فکر میکنن آدم میکشیم..ما مواد جابه جا میکنیم..دشمنم کاری نمیتونه بکنه با وجود ما..اگر یک بار دیگه مافیا بگی غیر از موقعیت های ویژه یا کاری..خودت میدونی دیگه..نیشگون گرفتن*
کوک؛ آخ آخ آخ..باشه باشه گوه خوردم..چشمم!
*کافه*
کوک: براش صندلی رو کشیدم* بفرمایید مادمازل خشمگین
ا/ت:هار هار..تولدت مبارک
کوک: میسیی
Part 1
ویو ا/ت
ما یک خانواده مافیایی هستیم
امروز خونه خالم دعوت بودیم من جونگ با اختلاف یک هفته بدنیا اومدیم..اون از من بزرگتره..یک سال بعد تهیونگ بدنیا اومد و سه ماه بعدم جیمین ولی دوقلو های داییم دوقلو..نزدیک چهار ماه بعد هم زندگی داییم حامله شد و دو قلو ها بدنیا اومدم..من و رزا خیلی باهم خوبیم و همو دوست داریم اون کپی پیست منه..شیطون. مهربون ولی لیزا..لیزا یک دختر هیزه خودشو به پسرا میچسبوند.. تو جمع هامون همه یک لباس مناسب یهو میبینیم لیزا خانوم با یگ لباس بدنیا و باز ظاهر میشه..
ا/ت:هفته پیش مامان و خالم تصمیم گرفتن تولد منو و کوک تو یک روز بگیرن..نه تو روز تولد اون نه روز تولد من..بین تولد اون و من..بدون اینکه به ما بگن..امروز تولد جونگ کوکه و زنگ زدم بهش تبریک بگم*.. سلامم خوبی؟.. تولدت مبارک
کوک؛ مرسی ولی مامانت بهت چیزی نگفته؟
ا/ت: نه؟.. بنظرت به ما چیزی میگن؟
کوک: امروز فهمیدم تولدمو چهار روز دیگه میگیریم..مامانمون تصمیم گرفتن که تولد من و تو رو تو یک روز بگیرن!
ا/ت: چییی؟
کوک: بله
ا/ت:.. چی بگم..واسه خودشون تصمیم میگیرن😂
کوک: آخه آدم از اینش میسوزههه که به هم چیزی نمیگن تا چیزی نپرسی
ا/ت:.. یک فکری به ذهنم رسید!
کوک:..ا/ت!.. لطفا فکر احمقانه نکن..تروخدا یکم بزرگ شو 26 سالت میشهه
ا/ت: یک دقیقه حرف نزن ببین چی میگم..
ا/ت: بیا روزای تولدمون دوتایی بریم بیرون خوش بگذرونیم
کوک:.. باز این حرف زد؟!.. دختر تو عقل نداری؟!.. ما تو یک دنیای مافیایی زندگی میکنیم نمیشه که راست راست بریم بگیم که اینو میخوایم اونو میخوایم
ا/ت:...
کوک:ا/ت؟..( این سکوت یعنی به فاک رفتم).. خیلی خب خیلی خب ساعت 5..
ا/ت: با موتور!
کوک: موتور؟.. چشمم
ا/ت: آفرین پسر خوب
کوک:😑..جلوی کل مافیا ها یک فرد خشنم جلوی تو جغله خرگوشی.. آخع چرااا
ا/ت: چون نمیتونی منو هندل کنی مستر جئون
ادمین: بابای جونگ کوک یک جئون ولی بابای ا/ته کیمه
کوک: بله بله هرچی تو بگی..5 آماده باشی ها
ا/ت: چشم
* ساعت 5*
ا/ت: یک دامن لیا سرمه تا زانو هام پوشیدم و یک لباس خوشگل*.. من دارم میرم
ته: کجا به سلامتی؟🤨
ا/ت: با کوک میرم بیرون..براش تولد بگیریم
ته: عع خب منم میام
ا/ت؛ نه خیرم فقط،من و جونگ کوک ( کم کم داشت حرصمو در میآورد) من و کوک میخوایم تنهایی بریم اگه میخوای به جیمین بگو بیاد پیشت
ته: ایشش باشع
ا/ت: خداحافظ * در بیرون رو باز کردم دیدم جونگ کوک با یگ تیشرت و شلوار مشکی در واقع همچی مشکی جلوی پارک کرده*
کوک: سلام خانومی..شماره میدین؟ ( خندیدن)
ا/ت: از شونه هاش گرفتم و سوار شدم* تو کی میخوایم آدم بشی؟.. از سیاهی هیچی نمیبینم
کوک: شونه رو نگیر کمر رو بگیر!
ات: خب بابا*
کوک: گفتم کمرمو بگیر نگفتم که دستمالی بکن😂
ا/ت: چقدر پرویی حرکت کننن
کوک: بیا این کلاه کاسکت رو سرت کن* ( دادن یک کلاه کاسکت مشکی)
ا/ت: چشم..سرم کردم*.. بریم!
کوک: 1 محکم به من میچسبی 2 هرچی من بگم باید گوش بدی منظورم اینکه که اگه اتفاقی افتاده یعنی اگه گفتم برو میری!..
ا/ت: مگه میریم جنگ؟.. در ضمن من خودم میدونم اون لحظه ها چیکار کنم
کوک: ا/ت!
ا/ت: حالا..اگه اتفاقی افتاد!.. ما که نمیریم جنگ
کوک: خلاصه دیگه..موتور رو روشن کردم و راه افتادیم*..
ا/ت: بریم یک کافه خلوت
کوک: پس بزار اونجا رو برامون خلوت کنم
ا/ت: نههه مگه میخوایم چیکار کنیم
کوک؛ منظورم اینکه برای خودمون بادیگارد بزاریم
ا/ت: وواایی جونگکوک چرا اینجوری میکنی
کوک: نمیگم که بیان داخل..
ا/ت: جونگکوک منو پیاده کن!
کوک: باشه باشه غلط کردم
ا/ت: چرا جو میگیری؟..همچین میگی مافیا مردم فکر میکنن آدم میکشیم..ما مواد جابه جا میکنیم..دشمنم کاری نمیتونه بکنه با وجود ما..اگر یک بار دیگه مافیا بگی غیر از موقعیت های ویژه یا کاری..خودت میدونی دیگه..نیشگون گرفتن*
کوک؛ آخ آخ آخ..باشه باشه گوه خوردم..چشمم!
*کافه*
کوک: براش صندلی رو کشیدم* بفرمایید مادمازل خشمگین
ا/ت:هار هار..تولدت مبارک
کوک: میسیی
- ۱۹.۶k
- ۰۸ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط