Cousin
Cousin
Part ۳
* وارد عمارت شدن*
کوک: سلام خاله..
م/ت: برید اتاق صوفیا همه بچها اونجان
ا/ت: تهیونگ و جیمین هم؟
م/ت: *سر تکون دادن*
کوک؛ ( وقتی وارد شدیم تهیونگ رو میز صوفیا و جیمین رو صندلی نشسته بود رزا هم رو تخت و لیزا خانوم هم رو صندلی راحتی صوفیا نشسته بود) سلام به همگی
ته: سلامم پسرخاله
ا/ت: دراز کشیدن رو تخت*
رزا: بهتون خوش
گذشت؟
ا/ت: جاتون خالی؟
کوک: خیلی
رزا:میدونید چیشدع؟
کوک: نه اتفاقی افتادع؟
جیمین: نمیدونیم داداش
لیزا: اگه میدونستیم که از شما نمیپرسیدیم
رزا: چشم چرخوندن*
ا/ت: خیلی بامزه بود
لیزا: بامزه از تو نیستم هانی
ا/ت: تا میخواستم بلند شم و بزنمش ک کوک مانع شد* بسه بسه
لیزا: چشم چرخوندن*
ا/ت: پوفف خدایاا
صبرر
لیزا: خدایا اینقدر میخواد بهش بده دیگه
ا/ت: لیزا
کوک:لیزا..بسه ته..ا/ت تو هم ولش کن فقط،میخواد رو مخت بره
رزا:😄.. من با این زندگی میکنم حال منو بپرس
کوک: تو که هیچی😂
لیزا: حیف که نمیزارن از اتاق خارج بشم وگرنه یک ثانیه هم اینجا نمیموندم
ا/ت:🙄
کوک: کسی هم به زور تورو نگه نداشته میتونی بری یک اتاق دیگه😏
رزا: اگه اینقدر اذیتی برو..
لیزا: خیلی خب * رفتن*
ا/ت: کوک برو بشین سرجاش
کوک: نشستن و لم دادن* آخیش
جیمین: واقعا چه برنامه ای واسه ما دارن؟
ا/ت: چه بدونم
ته:الان..
آجوما: در زدن* بچها بیاین سر شام
ا/ت: اومدیم آجوما.. مرسی
آجوما: لیزا خانوم کجاس؟
رزا: خودم میرم صداش میکنم..مرسی
* سر میز شام*
ا/ت: سر میز دیگه طاقت نیاوردم*ااامم جلسه تون سر چی بود؟
کوک:😮💨🫢🫣
م/ت:همین الان داشتیم میگفتیم که سر میز هیچکس حرفی نمیزنه ا/ت حرفش میگیرع
همه:😂
پ.ب/ت: قراره به یک ماموریت بفرستمون..تو..کوک..تهیونگ..جیمین و رزا و لیزا
ا/ت: زیر لب * چرا اون
کوک:زیر لب* هیس
پ.ب/ک: هدفم آشنا شدن با کار گروهیه..میرید انگلستان..همه چیز تکمیل شدع اس فقط کوک امضا رو میزنه..
رزا: چند روز میمونیم؟
م/ر: یک هفته
تع: بقیه روزا رو چیکار میکنیم؟
ب/ت: از اقامتتون لذت میبرید
جیمین : به به
ا/ت: فقط یک سوال..
کوک: زیرلب* یا خدا🫣
ا/ ت: اتاقمون..
پ.ب/ت: اتاق نیست..تو ویلا ی من میمونید
کوک: افراد باند رو چیکار میکنیم؟
ب.پ/ک: اونجا آماده باشی هستن نگران نباشید
ا/ت: کی حرکت میکنیم؟
ب/ت: پنج صبح
ا/ت: ها خوبه..صبر کن ببینم چییی؟
کوک: پنج صبح؟
م/ک: پروازتون ساعت 7عه تا از گیت ها عبور شین ساعت 7 میشع
ا/ت: پس وسایل هامون ها
دایی: خدمتکار های هر خونه ترتیبشون رو دادن
لیزا: چه جالب😈 سفر با پسر عمه ها و دخترا عمه
ا/ت: خدایا صبررر میخوام * زیرلب*
م/ت: شما دوتا دختر!.. ببینم چه میکنید دیگه
لیزا:😒
ا/ت:😒
زن دایی: ببینم چه میکنید دیگه..این یک هفته هم چیز بین دختر عمه و دختر دایی مشخص میشه
لیزا و ا/ت : همه چیز * زیر لب*
کوک: بدبخت من!..فقط به منم رحم کنید
همه:😂
ته: پسرا چه معصومن؟
ا/ت: خیلیی🫤.. از سر و روشون میباره.. حالا ببینید دیگه همین جمع نوه ها سر اتاق دعواشون میشع!
بزرگترا:😂
م/ت: نه دیگه بزرگ شدین
لیزا: اصلا بریم ببینم اتاق ها چه مدلی هستن!
ا/ت: موافقم
* بعد شام*
م/ت: پسرا!.. با من یک دقیقه بیاین!
*
م/ت: همونطور که میدونید این هفته تولد صوفیاست و فکر کنم تولدش آخرین روزتون تو انگلستان میشع..براش یک تولدی. یک چیزی بگیرین..
ته: مامان نمیگفتی هم برنامه ریزی میکردیم
کوک: آره خاله تو نگران نباش..بسپرش به من..* رو به ته* ساعت پنج با جیمین میایم دنبالتون دایی گفتش که رزا و لیزا رو اون میرسونه فرودگاه
ته: خیلی خب
Part ۳
* وارد عمارت شدن*
کوک: سلام خاله..
م/ت: برید اتاق صوفیا همه بچها اونجان
ا/ت: تهیونگ و جیمین هم؟
م/ت: *سر تکون دادن*
کوک؛ ( وقتی وارد شدیم تهیونگ رو میز صوفیا و جیمین رو صندلی نشسته بود رزا هم رو تخت و لیزا خانوم هم رو صندلی راحتی صوفیا نشسته بود) سلام به همگی
ته: سلامم پسرخاله
ا/ت: دراز کشیدن رو تخت*
رزا: بهتون خوش
گذشت؟
ا/ت: جاتون خالی؟
کوک: خیلی
رزا:میدونید چیشدع؟
کوک: نه اتفاقی افتادع؟
جیمین: نمیدونیم داداش
لیزا: اگه میدونستیم که از شما نمیپرسیدیم
رزا: چشم چرخوندن*
ا/ت: خیلی بامزه بود
لیزا: بامزه از تو نیستم هانی
ا/ت: تا میخواستم بلند شم و بزنمش ک کوک مانع شد* بسه بسه
لیزا: چشم چرخوندن*
ا/ت: پوفف خدایاا
صبرر
لیزا: خدایا اینقدر میخواد بهش بده دیگه
ا/ت: لیزا
کوک:لیزا..بسه ته..ا/ت تو هم ولش کن فقط،میخواد رو مخت بره
رزا:😄.. من با این زندگی میکنم حال منو بپرس
کوک: تو که هیچی😂
لیزا: حیف که نمیزارن از اتاق خارج بشم وگرنه یک ثانیه هم اینجا نمیموندم
ا/ت:🙄
کوک: کسی هم به زور تورو نگه نداشته میتونی بری یک اتاق دیگه😏
رزا: اگه اینقدر اذیتی برو..
لیزا: خیلی خب * رفتن*
ا/ت: کوک برو بشین سرجاش
کوک: نشستن و لم دادن* آخیش
جیمین: واقعا چه برنامه ای واسه ما دارن؟
ا/ت: چه بدونم
ته:الان..
آجوما: در زدن* بچها بیاین سر شام
ا/ت: اومدیم آجوما.. مرسی
آجوما: لیزا خانوم کجاس؟
رزا: خودم میرم صداش میکنم..مرسی
* سر میز شام*
ا/ت: سر میز دیگه طاقت نیاوردم*ااامم جلسه تون سر چی بود؟
کوک:😮💨🫢🫣
م/ت:همین الان داشتیم میگفتیم که سر میز هیچکس حرفی نمیزنه ا/ت حرفش میگیرع
همه:😂
پ.ب/ت: قراره به یک ماموریت بفرستمون..تو..کوک..تهیونگ..جیمین و رزا و لیزا
ا/ت: زیر لب * چرا اون
کوک:زیر لب* هیس
پ.ب/ک: هدفم آشنا شدن با کار گروهیه..میرید انگلستان..همه چیز تکمیل شدع اس فقط کوک امضا رو میزنه..
رزا: چند روز میمونیم؟
م/ر: یک هفته
تع: بقیه روزا رو چیکار میکنیم؟
ب/ت: از اقامتتون لذت میبرید
جیمین : به به
ا/ت: فقط یک سوال..
کوک: زیرلب* یا خدا🫣
ا/ ت: اتاقمون..
پ.ب/ت: اتاق نیست..تو ویلا ی من میمونید
کوک: افراد باند رو چیکار میکنیم؟
ب.پ/ک: اونجا آماده باشی هستن نگران نباشید
ا/ت: کی حرکت میکنیم؟
ب/ت: پنج صبح
ا/ت: ها خوبه..صبر کن ببینم چییی؟
کوک: پنج صبح؟
م/ک: پروازتون ساعت 7عه تا از گیت ها عبور شین ساعت 7 میشع
ا/ت: پس وسایل هامون ها
دایی: خدمتکار های هر خونه ترتیبشون رو دادن
لیزا: چه جالب😈 سفر با پسر عمه ها و دخترا عمه
ا/ت: خدایا صبررر میخوام * زیرلب*
م/ت: شما دوتا دختر!.. ببینم چه میکنید دیگه
لیزا:😒
ا/ت:😒
زن دایی: ببینم چه میکنید دیگه..این یک هفته هم چیز بین دختر عمه و دختر دایی مشخص میشه
لیزا و ا/ت : همه چیز * زیر لب*
کوک: بدبخت من!..فقط به منم رحم کنید
همه:😂
ته: پسرا چه معصومن؟
ا/ت: خیلیی🫤.. از سر و روشون میباره.. حالا ببینید دیگه همین جمع نوه ها سر اتاق دعواشون میشع!
بزرگترا:😂
م/ت: نه دیگه بزرگ شدین
لیزا: اصلا بریم ببینم اتاق ها چه مدلی هستن!
ا/ت: موافقم
* بعد شام*
م/ت: پسرا!.. با من یک دقیقه بیاین!
*
م/ت: همونطور که میدونید این هفته تولد صوفیاست و فکر کنم تولدش آخرین روزتون تو انگلستان میشع..براش یک تولدی. یک چیزی بگیرین..
ته: مامان نمیگفتی هم برنامه ریزی میکردیم
کوک: آره خاله تو نگران نباش..بسپرش به من..* رو به ته* ساعت پنج با جیمین میایم دنبالتون دایی گفتش که رزا و لیزا رو اون میرسونه فرودگاه
ته: خیلی خب
- ۱۸.۲k
- ۰۸ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط