ازدواج اجباری پارت 32
سانامی:گفتی اسمت چی بود؟
&انا هستم.
سانامی :تو واقعا خوشگلی، چرا اینجا کار می کنی؟
&خانم شما هم خیلی ناز و زیبا هستید. ما واقعیتش پدرم مریضه نمی تونه کار کنه، من خرجی خانواده رو میدم.
سانامی :الهی....
&خانم شما....
سانامی:به من نگو خانم، سانامی بهتره.
&بله چشم.
سانامی :خوب مث اینکه ارباب شمارو میشناخته. چه جوری؟؟
&اه..... نه..... نه خانم..... چیز یعنی سانامی .... اینجوری نیس.
انا ویو :
هه.... قراره خیلی خوب بشه. 😈
سانامی :بش ولی این جوری به نظر میرسید.
&: اه.... بله.... اخه ما قرار بود با هم ازدواج کنیم.
سانامی: هاه؟ ولی جیمین گفت که از چند سال پیش رو من کراش بوده!
&سانامی چرا اینقدر خنگی!؟
من حتی عکسامونو هم دارم.
سانامی:ب... بب... ببینم.
&ایناهاش.
انا گوشیش رو در اورد و عکسارو نشون داد. واقعا خودشو و جیمین لب دریا بودن، داشتن خوراکی میخریدن، و داشتن عروسک میخریدن.
&دیدی!؟ 😏
سانامی:ن.... نه.... این.... این واقعیت نداره.... اینا..... اینا فتوشاپه.
&نه عزیزم. اصلنم اینجوری نیس. میخوای بریم از چند نفر بپرسیم؟؟
سانامی :اره.
انا و سانامی دوباره وارد سالن عمارت شدن.
&اه.... لیا ببینم، مگه منو جیمین تو رابطه نبودیم؟؟
+چرا عزیزم. واقعا برات متاسفم... حیف شد خیلی بهم میومدید.
&دیدی سانامی جان؟؟( میدونم دارید فحشش میدید!🤭)
سانامی :ع یکی دیگه هم بپرسیم! 🥺
&می خوای به چی برسی؟ باااااشه بریم.
&اما من و جیمین تو رابطه نبودیم؟؟
-واااای عزیزم..... دوباره داغ دلت با دیدن دختره تازه شد؟؟
عیب نداره.... دختره بمیره جیمین حتما برمیگرده پیشت. الهی بگردم.
واااااا توهم اینجایی... ببخشید اینارو گفتمااا...ولی حقیقته.
سانامی دست انا رو محکم گرفت و برد تو حیاط.
سانامی :این مسخره بازی چیه.؟ زودی جمعش کن.
خیلی مسخره اس.
انا دستش رو برد بالا و یکی کوبوند تو صورت سانامی.
&خانم خوشگله فکر نکن که چون پولداری می تونی هر کاری میخوای بکنی.
سانامی بدون هیچ حرفی رفت.
سریع رفت تو اتاق جیمین. درو باز کرد و کلید ماشین رو برداشت و رفت بیرون در اتاقم محکم بست.
جیمین:😳
سانامی با گریه سوار ماشین شد و زنگ زد به کلارا.
کلارا :هههههههه... بالاخره سانا خانم زنگ زدن. چه خبر دختررررر.؟
سانامی :هققققق..... کلارا.... هققققق.... کجاییییییییی
کلارا :😑😳چی شده اجیییییی!؟؟؟؟؟
سانامی :اجییییییی.... هققققق.... کجاییییی......
کلارا :خونه هستم. کسی خونه نیس .
سانامی :اووووووم...... الان..... هققققق... میام پیشت....
بست مین بعد
سانامی رسید دم در خانه ی کلارا زنگ و زد و وارد خانه شد
خونه خیلی بزرگ بود و با یه قصر برابری میکرد.
کلارا :عه..... عاجی.... خوبی؟؟
سانامی با چشمای قرمز و پف کرده به کلارا نگاه می کرد.
&انا هستم.
سانامی :تو واقعا خوشگلی، چرا اینجا کار می کنی؟
&خانم شما هم خیلی ناز و زیبا هستید. ما واقعیتش پدرم مریضه نمی تونه کار کنه، من خرجی خانواده رو میدم.
سانامی :الهی....
&خانم شما....
سانامی:به من نگو خانم، سانامی بهتره.
&بله چشم.
سانامی :خوب مث اینکه ارباب شمارو میشناخته. چه جوری؟؟
&اه..... نه..... نه خانم..... چیز یعنی سانامی .... اینجوری نیس.
انا ویو :
هه.... قراره خیلی خوب بشه. 😈
سانامی :بش ولی این جوری به نظر میرسید.
&: اه.... بله.... اخه ما قرار بود با هم ازدواج کنیم.
سانامی: هاه؟ ولی جیمین گفت که از چند سال پیش رو من کراش بوده!
&سانامی چرا اینقدر خنگی!؟
من حتی عکسامونو هم دارم.
سانامی:ب... بب... ببینم.
&ایناهاش.
انا گوشیش رو در اورد و عکسارو نشون داد. واقعا خودشو و جیمین لب دریا بودن، داشتن خوراکی میخریدن، و داشتن عروسک میخریدن.
&دیدی!؟ 😏
سانامی:ن.... نه.... این.... این واقعیت نداره.... اینا..... اینا فتوشاپه.
&نه عزیزم. اصلنم اینجوری نیس. میخوای بریم از چند نفر بپرسیم؟؟
سانامی :اره.
انا و سانامی دوباره وارد سالن عمارت شدن.
&اه.... لیا ببینم، مگه منو جیمین تو رابطه نبودیم؟؟
+چرا عزیزم. واقعا برات متاسفم... حیف شد خیلی بهم میومدید.
&دیدی سانامی جان؟؟( میدونم دارید فحشش میدید!🤭)
سانامی :ع یکی دیگه هم بپرسیم! 🥺
&می خوای به چی برسی؟ باااااشه بریم.
&اما من و جیمین تو رابطه نبودیم؟؟
-واااای عزیزم..... دوباره داغ دلت با دیدن دختره تازه شد؟؟
عیب نداره.... دختره بمیره جیمین حتما برمیگرده پیشت. الهی بگردم.
واااااا توهم اینجایی... ببخشید اینارو گفتمااا...ولی حقیقته.
سانامی دست انا رو محکم گرفت و برد تو حیاط.
سانامی :این مسخره بازی چیه.؟ زودی جمعش کن.
خیلی مسخره اس.
انا دستش رو برد بالا و یکی کوبوند تو صورت سانامی.
&خانم خوشگله فکر نکن که چون پولداری می تونی هر کاری میخوای بکنی.
سانامی بدون هیچ حرفی رفت.
سریع رفت تو اتاق جیمین. درو باز کرد و کلید ماشین رو برداشت و رفت بیرون در اتاقم محکم بست.
جیمین:😳
سانامی با گریه سوار ماشین شد و زنگ زد به کلارا.
کلارا :هههههههه... بالاخره سانا خانم زنگ زدن. چه خبر دختررررر.؟
سانامی :هققققق..... کلارا.... هققققق.... کجاییییییییی
کلارا :😑😳چی شده اجیییییی!؟؟؟؟؟
سانامی :اجییییییی.... هققققق.... کجاییییی......
کلارا :خونه هستم. کسی خونه نیس .
سانامی :اووووووم...... الان..... هققققق... میام پیشت....
بست مین بعد
سانامی رسید دم در خانه ی کلارا زنگ و زد و وارد خانه شد
خونه خیلی بزرگ بود و با یه قصر برابری میکرد.
کلارا :عه..... عاجی.... خوبی؟؟
سانامی با چشمای قرمز و پف کرده به کلارا نگاه می کرد.
۲۵.۷k
۲۵ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.