ازدواج اجباری پارت 31
جیمین:اینقدر بچه بازی در نیار. بیا بیرون و زود لباساتو بپوش که عجله دارم. بعدشم...... هیچی الان حال کل کل ندارم با تو.
سانامی:برو بیرووووووووووون.
جیمین از اتاق رفت بیرون و سانامی هم لباساشو عوض کرد.
سانامی ویو :
این بار یه چیز مخصوص اداره میپوشم.
سانامی یه گت مشکی با یه شلوار زیرشم یه لباس سفید پوشید. یه کفش پاشنه دار مشکی نوک تیزم پوشید. موهاشو گوجه ای بست و یه عینک بزرگ آفتابی زد. یه ارایش هاتم کرد و رفت بیرون.
جیمین ویو:
ای کاش همون قبلی رو میپوشید، این جوری ناز تر شده.
جیمین یه نگاهی از سر تا پای سانامی انداخت. یه قدم رفت جلوتر، دستی رو لب سانامی کشید و تمام رژ سانامی رو برداشت و بعد خورد.
جیمین :رژت زیادی تو چش بود، الان بهتره.
سانامی :هییییییی.... رژمو خوردیییی 🥺
سانامی با اخم رفت نشست تو ماشین و رفتن.
وقتی رسیدن همه تعظیم می کردن و جلوی جیمین دلا می شدن. حتی اونایی که خیلی از جیمین سنشون بیشتر بود.
جیمین هم بی اعتنا از کنارشون رد می شد .
سانامی صداهایی میشنید مث پچ پچ.
&واااااای چقدر نازه🤭
+اره عین فرشته ها میمونه.
-نه خیلی هم زشته.... ارباب از سرشم زیادیه...
خب یه سریا خوشحال بودن و یه سریا حسادت می کردند.
جیمین دست سانامی رو محکم گرفت و رفتن طبقه بالا.
جیمین رفت رو بالا ترین نقطه و شروع کرد به صحبت کردن.
جیمین :ایشون سانامی همسر بنده و از این به بعد رئیس هستن. هرکی به ایشون چپ نگاه کنه با من طرفه.
حالا همه برید سر کارتون( با داد)
جیمین دست سانامی رو گرفت و برد تو اتاق کارش.
سانامی ویو :
اونجا پر پرونده و کاغذ بود.
معلومه جیمین کلی سرش شلوغه.
جیمین :بیا بشین اینجا.
سانامی :من باید چی کار کنم؟
جیمین :کنار من بشینی و هر موقع انرژیم کم شد بهم انرژی بدی.
سانامی :واااااا.این جوری که که حوصله م سر میره.
جیمین :میخوای بهت کاغذ و مداد بدم نقاشی بکشی؟؟ 😁😂
سانامی :😒نمی خواااااام .
پرش زمانی.
بیست مین بعد
در زده شد و یک خانمی که تغریبا هم سن و سال سانامی بود وارد اتاق شد.
&سلام عاقا. خانم اگه حوصله شون سر رفته من کارم تموم شدن مشتاقم با ایشون قدم بزنم.
جیمین :عه انا تویی؟
بش سانامی دوست داری بری؟؟
انا دختر خوبیه!
سانامی :معلومه، اصلا ع خدامه. اخ جوووون.
سانامی و انا رفتن بیرون.
در حیاط عمارت( همون شرکته ولی خوب شبیه عمارت بود اینقدر بزرگ و زیبا بود. )
سانامی:برو بیرووووووووووون.
جیمین از اتاق رفت بیرون و سانامی هم لباساشو عوض کرد.
سانامی ویو :
این بار یه چیز مخصوص اداره میپوشم.
سانامی یه گت مشکی با یه شلوار زیرشم یه لباس سفید پوشید. یه کفش پاشنه دار مشکی نوک تیزم پوشید. موهاشو گوجه ای بست و یه عینک بزرگ آفتابی زد. یه ارایش هاتم کرد و رفت بیرون.
جیمین ویو:
ای کاش همون قبلی رو میپوشید، این جوری ناز تر شده.
جیمین یه نگاهی از سر تا پای سانامی انداخت. یه قدم رفت جلوتر، دستی رو لب سانامی کشید و تمام رژ سانامی رو برداشت و بعد خورد.
جیمین :رژت زیادی تو چش بود، الان بهتره.
سانامی :هییییییی.... رژمو خوردیییی 🥺
سانامی با اخم رفت نشست تو ماشین و رفتن.
وقتی رسیدن همه تعظیم می کردن و جلوی جیمین دلا می شدن. حتی اونایی که خیلی از جیمین سنشون بیشتر بود.
جیمین هم بی اعتنا از کنارشون رد می شد .
سانامی صداهایی میشنید مث پچ پچ.
&واااااای چقدر نازه🤭
+اره عین فرشته ها میمونه.
-نه خیلی هم زشته.... ارباب از سرشم زیادیه...
خب یه سریا خوشحال بودن و یه سریا حسادت می کردند.
جیمین دست سانامی رو محکم گرفت و رفتن طبقه بالا.
جیمین رفت رو بالا ترین نقطه و شروع کرد به صحبت کردن.
جیمین :ایشون سانامی همسر بنده و از این به بعد رئیس هستن. هرکی به ایشون چپ نگاه کنه با من طرفه.
حالا همه برید سر کارتون( با داد)
جیمین دست سانامی رو گرفت و برد تو اتاق کارش.
سانامی ویو :
اونجا پر پرونده و کاغذ بود.
معلومه جیمین کلی سرش شلوغه.
جیمین :بیا بشین اینجا.
سانامی :من باید چی کار کنم؟
جیمین :کنار من بشینی و هر موقع انرژیم کم شد بهم انرژی بدی.
سانامی :واااااا.این جوری که که حوصله م سر میره.
جیمین :میخوای بهت کاغذ و مداد بدم نقاشی بکشی؟؟ 😁😂
سانامی :😒نمی خواااااام .
پرش زمانی.
بیست مین بعد
در زده شد و یک خانمی که تغریبا هم سن و سال سانامی بود وارد اتاق شد.
&سلام عاقا. خانم اگه حوصله شون سر رفته من کارم تموم شدن مشتاقم با ایشون قدم بزنم.
جیمین :عه انا تویی؟
بش سانامی دوست داری بری؟؟
انا دختر خوبیه!
سانامی :معلومه، اصلا ع خدامه. اخ جوووون.
سانامی و انا رفتن بیرون.
در حیاط عمارت( همون شرکته ولی خوب شبیه عمارت بود اینقدر بزرگ و زیبا بود. )
۲۹.۸k
۲۵ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.