اومد گفت ؛میشه ساعت ۴ صبح بیدارم کنی تا داروهام رو بخورم
اومد گفت ؛میشه ساعت ۴ صبح بیدارم کنی تا داروهام رو بخورم ؟ساعت ۴ صبح بیدارش کردم ،تشکر کرد و بلند شد از سنگر رفت بیرون .بیست الی بیست و پنج دقیقه گذشت ,اما نیومد ،نگرانش شدم ،رفتم دنیالش و دیدم یه قبر کنده و نماز شب میخونه و زار زار گریه میکنه ، بهش گفتم ؛ مرد حسابی تو که منو نصف جون کردی ، می خواستی نماز شب بخونی چرا به دروغ گفتی مریضم و میخوام داروهام رو بخورم ؟ برگشت گفت : خدا شاهده من مریضم ، چشمای من مریضه ، دلم مریضه ، من ۱۶ سالمه ،چشمام مریضه ، چون توی این ۱۶ سال امام زمان عج رو ندیدم ، دلم مریضه بعد این همه مدت هنوز نتونستم با خدا خوب ارتباط برقرار کنم ، گوشام مریضه ، هنوز نتونستم به صدای الهی گوش بدم .
خاطرات شهید عباس صاحب الزمانی
خاطرات شهید عباس صاحب الزمانی
۱۲.۲k
۱۷ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.