اینم دومی گفته باشما کامنتا زیاد باشهههههههه وگرنه دیگه ر
اینم دومی گفته باشما کامنتا زیاد باشهههههههه وگرنه دیگه رمان بی رمان/:
✯ستارگان عاشق✯
پارت②④
❧هیومین❧
میتونستم سردی هوا رو حس کنم.خیلی گشنه و تشنه بودم.چشمامو آروم باز کردم رو یه تخت سفید دونفره بودم.به دور و اطراف نگاه کردم.یه اتاق خواب بود.یه پنجره بود با پرده های سفید.دیواراشم با کاغذ دیواریهای طرح دار سفید پوشونده شده بود.چرا کل این اتاق سفیده.یونیفرم مدرسم تنم بود.اینجا دیگه کجا بود؟رفتم سمت پنجره و بیرونو نگاه کردم فقط درختای بی روح و بدون برگ دیده میشد.رفتم سمت شوفاژ تا یکم گرم بشم ولی سرده سرد بود. درم قفل بود با مشت زدم به در_آهااای کسی اونجا نیس؟
صدای باز شدن در اومد.یکم از در فاصله گرفتم.شی وون بود._من اینجا چیکار میکنم؟&بهوش اومدی؟۱ روزه بیهوشی داشتم نگران میشدم. _جواب منو بده. &خوب اوردمت خونمون فقط لباس نداری میخوای بریم خرید؟ _خونمون؟ &آره از این به بعد تو خانوم این خونه ای و همسر منی._تو دیوونه شدی؟بروکنار میخوام برگردم مدرسه&آاآ تو همینجا میمونی تا ابد حق رفتن به بیرون از این خونه رو نداری._چه خوش خیال برو باوا.&فک میکنی شوخی میکنم؟کوچولو دیگه کسی نیس به دادت برسه شاهزادت بیمارستانه.اون شوالیه تَم دیگه همرات نیس.اومد نزدیکم چسبیدم به دیوار&پس به نفعته به حرفم گوش کنی پارک هیو...مین._چرا منو اوردی اینجا؟ &گفتم باهام لج کنی همین میشه. از اینکه انقد فاصله باهاش کم بود و نفس های کثیفش به صورتم میخورد داشتم میمردم_ازم فاصله بگیر خودشو نزدیک تر کرد و آروم گفت:الان من امر میکنم و تو گوش میدی من بهت دست نزدم چون بیهوش بودی پس..._تو یه آدم رقت انگیزی &توهم خیلی جذابی هیومین._گفتم برو گمشو، لبای کثیفشو گذاشت رو لبام.هیچکاری نمیتونستم بکنم.داشتم میمردم.بزور از خودم جداش کردم._عوضی هوس باز.بهش یه سیلی زدم.خندید&تازه این شروعشه.بهتره باهام مهربون باشی و یادت باشه تو تا ابد جات اینجاس.رفت بیرون.بغضم ترکید.چقد دلم برای سهون تنگ شده بود برای اون چشمای نازش،لبخنداش آغوش گرمش برای مهربونیاش.من بدون اون هیچی نیستم...هیچی
☆جسیکا☆
همش تقصیر من بود ،من اون دخترو به خاطر یه حس احمقانه بدبخت کردم،عذاب وجدان داره دیوونه م میکنه.زندگی اون دخترو به تباهی کشوندم.کاش کاش اون کارو نمیکردم.بهتر بود سهونو فراموش میکردم.یوری:جسی چرا انقد پکری؟نکنه توهم به خاطر گم شدن هیومین ناراحتی؟ _آره خیلی ناراحتم من میرم یه جایی برمیگردم.برای گوشیم پیامک اومد,شی وون بود(سلام جسی ممنونم به خاطر پیشنهادت و خونه ت.هیومین پیشه منه به خاطر تو امشب برای ما یه شب به یاد موندنی میشه)وای نه،بدو بدو اومدم بیرون سریع سوار ماشین شدم.نمیتونستم بزارم.عذاب وجدان تا آخر عمر دیوونه م میکرد.رسیدم بیمارستان_ببخشید من باید اُه سهونو ببینم.......ممنون.دی او و لوهان و سوهو رو دیدم.پرستارم جلو در اتاقش وایستاده بود_خانم من باید اون آقا رو ببینم.سه تاشون برگشتنو با تعجب نگام کردن.*شرمنده م الان وقت ملاقات نیست
_اما این خیلی مهمه خواهش میکنم باید حتما یه چیزی بهشون بگم.دی او:چیشده به ما بگو ما بهش میگیم._نه فقط باید به خودش بگم*بیمار وضعیت روانیش خوب نیس.ممکنه به خودش یا شما آسیب برسونه_مهم نیس. *خیله خوب سعی کن بهش فشار نیاری.درو باز کرد.رفتم تو و درو بستم.سهون رو تختش نشسته بود و به پنجره نگاه میکرد&گفتم غذا نمیخورم لوهان.تک سرفه ای کردم.برگشت,_سلام &تو اینجا چیکار میکنی برو بیرون._فقط میخوام یه چیزی بهت بگم،بعدش دیگه حتی بخوای هم نمیبینمت.&میشنوم.نگاه سردش قلبمو آزار میداد من نمیتونستم به این آدم برسم هیچوقت._همه چی تقصیر منه.من به تو علاقه داشتم.وقتی فهمیدم هیومینو دوست داری،حسودیم شد و نسبت به هیومین یه حس تنفر پیدا کردم اولا خودم اذیتش میکردم ولی فهمیدم هیچی عوض نشد...دیگه آسی شده بودم...اونشب تو مهمونی بعد مسابقات شماره پدر هیومینو گرفتم.چند روز بعد با نماینده ی اس ام حرف زدمو خواستم رابطه تو و هیومینو قبول نکنن و بعدش با پدر هیومین حرف زدم و قانعش کردم که هیومین نمیتونه با یه پسر از کمپانی اس ام باشه.اونم قبول کرد...بغضم ترکید_پیدا شدن شی وون تقصیر من بود...من هیومینو خیلی اذیت کردم...من خیلی آدم بدیم...به خاطر عشق یه طرفه خودمو به آب و آتیش زدم.به شی وون گفتم هیومینو اذیت کن.گفتم که کاری کن سهون از هیومین جداشه ولی با وجود اون عشق شما قویتر و سوزاننده تر شد...سرمو انداختم پائین_به شی وون گفتم هیومینو ببر....شی وونم آدم هوس بازیه که از پیشنهادات من اطاعت میکرد اون آدم از من بدتره...من برای هیومین نگرانم...الان هرکاری دوس داری میتونی با من بکنی من بهت حق میدم.یقمو گرفتو سرمو اورد بالا&تو چیکار کردی؟تو چطور تونستی؟ چشمای اونم خیس بود.اشکام بی وقفه میریختن پائین
&تو دختری
✯ستارگان عاشق✯
پارت②④
❧هیومین❧
میتونستم سردی هوا رو حس کنم.خیلی گشنه و تشنه بودم.چشمامو آروم باز کردم رو یه تخت سفید دونفره بودم.به دور و اطراف نگاه کردم.یه اتاق خواب بود.یه پنجره بود با پرده های سفید.دیواراشم با کاغذ دیواریهای طرح دار سفید پوشونده شده بود.چرا کل این اتاق سفیده.یونیفرم مدرسم تنم بود.اینجا دیگه کجا بود؟رفتم سمت پنجره و بیرونو نگاه کردم فقط درختای بی روح و بدون برگ دیده میشد.رفتم سمت شوفاژ تا یکم گرم بشم ولی سرده سرد بود. درم قفل بود با مشت زدم به در_آهااای کسی اونجا نیس؟
صدای باز شدن در اومد.یکم از در فاصله گرفتم.شی وون بود._من اینجا چیکار میکنم؟&بهوش اومدی؟۱ روزه بیهوشی داشتم نگران میشدم. _جواب منو بده. &خوب اوردمت خونمون فقط لباس نداری میخوای بریم خرید؟ _خونمون؟ &آره از این به بعد تو خانوم این خونه ای و همسر منی._تو دیوونه شدی؟بروکنار میخوام برگردم مدرسه&آاآ تو همینجا میمونی تا ابد حق رفتن به بیرون از این خونه رو نداری._چه خوش خیال برو باوا.&فک میکنی شوخی میکنم؟کوچولو دیگه کسی نیس به دادت برسه شاهزادت بیمارستانه.اون شوالیه تَم دیگه همرات نیس.اومد نزدیکم چسبیدم به دیوار&پس به نفعته به حرفم گوش کنی پارک هیو...مین._چرا منو اوردی اینجا؟ &گفتم باهام لج کنی همین میشه. از اینکه انقد فاصله باهاش کم بود و نفس های کثیفش به صورتم میخورد داشتم میمردم_ازم فاصله بگیر خودشو نزدیک تر کرد و آروم گفت:الان من امر میکنم و تو گوش میدی من بهت دست نزدم چون بیهوش بودی پس..._تو یه آدم رقت انگیزی &توهم خیلی جذابی هیومین._گفتم برو گمشو، لبای کثیفشو گذاشت رو لبام.هیچکاری نمیتونستم بکنم.داشتم میمردم.بزور از خودم جداش کردم._عوضی هوس باز.بهش یه سیلی زدم.خندید&تازه این شروعشه.بهتره باهام مهربون باشی و یادت باشه تو تا ابد جات اینجاس.رفت بیرون.بغضم ترکید.چقد دلم برای سهون تنگ شده بود برای اون چشمای نازش،لبخنداش آغوش گرمش برای مهربونیاش.من بدون اون هیچی نیستم...هیچی
☆جسیکا☆
همش تقصیر من بود ،من اون دخترو به خاطر یه حس احمقانه بدبخت کردم،عذاب وجدان داره دیوونه م میکنه.زندگی اون دخترو به تباهی کشوندم.کاش کاش اون کارو نمیکردم.بهتر بود سهونو فراموش میکردم.یوری:جسی چرا انقد پکری؟نکنه توهم به خاطر گم شدن هیومین ناراحتی؟ _آره خیلی ناراحتم من میرم یه جایی برمیگردم.برای گوشیم پیامک اومد,شی وون بود(سلام جسی ممنونم به خاطر پیشنهادت و خونه ت.هیومین پیشه منه به خاطر تو امشب برای ما یه شب به یاد موندنی میشه)وای نه،بدو بدو اومدم بیرون سریع سوار ماشین شدم.نمیتونستم بزارم.عذاب وجدان تا آخر عمر دیوونه م میکرد.رسیدم بیمارستان_ببخشید من باید اُه سهونو ببینم.......ممنون.دی او و لوهان و سوهو رو دیدم.پرستارم جلو در اتاقش وایستاده بود_خانم من باید اون آقا رو ببینم.سه تاشون برگشتنو با تعجب نگام کردن.*شرمنده م الان وقت ملاقات نیست
_اما این خیلی مهمه خواهش میکنم باید حتما یه چیزی بهشون بگم.دی او:چیشده به ما بگو ما بهش میگیم._نه فقط باید به خودش بگم*بیمار وضعیت روانیش خوب نیس.ممکنه به خودش یا شما آسیب برسونه_مهم نیس. *خیله خوب سعی کن بهش فشار نیاری.درو باز کرد.رفتم تو و درو بستم.سهون رو تختش نشسته بود و به پنجره نگاه میکرد&گفتم غذا نمیخورم لوهان.تک سرفه ای کردم.برگشت,_سلام &تو اینجا چیکار میکنی برو بیرون._فقط میخوام یه چیزی بهت بگم،بعدش دیگه حتی بخوای هم نمیبینمت.&میشنوم.نگاه سردش قلبمو آزار میداد من نمیتونستم به این آدم برسم هیچوقت._همه چی تقصیر منه.من به تو علاقه داشتم.وقتی فهمیدم هیومینو دوست داری،حسودیم شد و نسبت به هیومین یه حس تنفر پیدا کردم اولا خودم اذیتش میکردم ولی فهمیدم هیچی عوض نشد...دیگه آسی شده بودم...اونشب تو مهمونی بعد مسابقات شماره پدر هیومینو گرفتم.چند روز بعد با نماینده ی اس ام حرف زدمو خواستم رابطه تو و هیومینو قبول نکنن و بعدش با پدر هیومین حرف زدم و قانعش کردم که هیومین نمیتونه با یه پسر از کمپانی اس ام باشه.اونم قبول کرد...بغضم ترکید_پیدا شدن شی وون تقصیر من بود...من هیومینو خیلی اذیت کردم...من خیلی آدم بدیم...به خاطر عشق یه طرفه خودمو به آب و آتیش زدم.به شی وون گفتم هیومینو اذیت کن.گفتم که کاری کن سهون از هیومین جداشه ولی با وجود اون عشق شما قویتر و سوزاننده تر شد...سرمو انداختم پائین_به شی وون گفتم هیومینو ببر....شی وونم آدم هوس بازیه که از پیشنهادات من اطاعت میکرد اون آدم از من بدتره...من برای هیومین نگرانم...الان هرکاری دوس داری میتونی با من بکنی من بهت حق میدم.یقمو گرفتو سرمو اورد بالا&تو چیکار کردی؟تو چطور تونستی؟ چشمای اونم خیس بود.اشکام بی وقفه میریختن پائین
&تو دختری
۱۱.۲k
۲۸ دی ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۴۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.