زندگی نامعلوم

پارت سی و سوم

از زبان دایون= صبح از خواب پاشدم شدم دلم بازم گرفته رفتم پایین که دیدم مامان بابا شون هم اومدن خیلی خوشحال شدم رفتم پریدم بغل بابام

دایون: سلام بابایی جونم

ب.د: سلام دخترم

رفتم مامان رو بغل کردم

دایون: به توهم سلام مامانی جونم

م.د: سلام دختر کوچولوی من

تهیونگ: خب من صبحانه آماده کردم بیاین بخوریم

م.د: این چند روزه کلا از پسرم کار کشیده شد

تهیونگ: مامان اذیت نکن خواهرم رو

دایون: راستی کی اومدین؟

م.د: ساعت 6 صبح

دایون: یعنی 3ساعت پیش ؟

م.د: آره

دایون: پس حتما خیلی خسته این برین استراحت کنین

م.د: باشه دخترم

مامان بابا رفتن اتاقشون تا بخوابن منم شروع کردم به شستن ظرفا که یهو تهیونگ گفت

تهیونگ: دایون بیا جونگ هی داره بهت زنگ میزنه

دایون: اومدم

رفتم جواب جونگ هی رو دادم

دایون: جانم

جونگ هی: عشقم امروز بریم برای خرید و تالار عروسی؟

دایون: امروز که خیلی زوده

جونگ هی: چیش زوده؟ آخر هفته عروسیمونه فرشتم

دایون: باشه عشقم من آماده میشم توهم بیا

جونگ هی: باشه خداحافظ

دایون: بای بای

گوشی رو قطع کردم که تهیونگ گفت

تهیونگ: من دلم برای این ازدواج لعنتی شور میزنه

دایون: راستش منم احساس خیلی بدی دارم بیشتر استرس دارم

تهیونگ:چرا استرس؟

دایون: نمیدونم اما استرس دارم

رفتم تو اتاقم و آماده شدم دیدم جونگ هی زنگ زد

جونگ هی: دم درم

دایون: باشه اومدم

رفتم سوار ماشین شدم که.........
دیدگاه ها (۱۱)

زندگی نامعلوم

زندگی نامعلوم

زندگی نامعلوم

زندگی نامعلوم

زندگی نامعلوم

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط