زندگی نامعلوم
پارت چهل و یکم
از زبان دایون= بالاخره بعد از کلی بوس و بغل مادر پدرا رفتیم نشستیم که جونگ هی دست من رو گرفت اما اهمیت ندادم چون با چشمام دنبال اون یه نفر بودم دلم میخواست ببینمش اما انگار نیومده بود....دیدم تهیونگ داره میاد سمتمون گفت
تهیونگ: مبارک باشه فرشته کوچولوم(لبخند)
بزور لبخند زدم و رفتم بغلش و در گوشش با صدای آروم گفتم
دایون: تهیونگ نیومدش؟(در گوش و با صدایی اروم)
تهیونگ: هرچی زنگ میزنم جواب نمیده نگرانشم (با صدای آروم که فقط دایون بشنوه)
استرس گرفتم یعنی چی جواب نمیده...تهیونگ رفت سمت جونگ هی و اونم بغل کرد و تبریک گفت تهیونگ دوباره رفت پیش بینا خیلی استرس داشتم و این استرس از چشم جونگ هی دور نموند چون گفت
جونگ هی: دلیل این همه استرس چیه عروسم
دایون:نه چیزی نیست(لبخند مصنوعی)
جونگ هی: باشه
دیگه چیزی نگفت
(ساعت 10)
ساعت دیگه 10 شده بود و وقت دادن شام شد برای ما یه میز خیلی شیک برامون اوردن و جونگ هی مشغول خوردن عذا شد اما من با غذا بازی میکردم خیلی نگران جونگکوک بودم که چرا جواب نمیده و نیومد..تو فکر بودم که جونگ هی گفت
جونگ هی: چرا نمیخوری؟
دایون: اشتها ندارم
دیگه چیزی نگفت یهو دیدم تهیونگ با یه قیافه خیلی بدی سالن و ترک کرد و بینا اومد پیشم و به من اشاره زد برم پیشش منم رفتم پیشش گه دستم و گرف و برد سرویس بهداشتی و بهم گفت
بینا: دایون یه چیزی بهت بگم قول میدی آروم باشی(نگران)
دایون: چی شده؟(استرسی)
بینا: ببین راستش.....
دایون: بگو دیگه بینا(استرسی)
بینا: میدونی چرا تهیونگ اینجوری رفت؟
دایون: نه چی شده؟(استرسی)
بینا: راستش جونگکوک تصادف کرده.......
از زبان دایون= بالاخره بعد از کلی بوس و بغل مادر پدرا رفتیم نشستیم که جونگ هی دست من رو گرفت اما اهمیت ندادم چون با چشمام دنبال اون یه نفر بودم دلم میخواست ببینمش اما انگار نیومده بود....دیدم تهیونگ داره میاد سمتمون گفت
تهیونگ: مبارک باشه فرشته کوچولوم(لبخند)
بزور لبخند زدم و رفتم بغلش و در گوشش با صدای آروم گفتم
دایون: تهیونگ نیومدش؟(در گوش و با صدایی اروم)
تهیونگ: هرچی زنگ میزنم جواب نمیده نگرانشم (با صدای آروم که فقط دایون بشنوه)
استرس گرفتم یعنی چی جواب نمیده...تهیونگ رفت سمت جونگ هی و اونم بغل کرد و تبریک گفت تهیونگ دوباره رفت پیش بینا خیلی استرس داشتم و این استرس از چشم جونگ هی دور نموند چون گفت
جونگ هی: دلیل این همه استرس چیه عروسم
دایون:نه چیزی نیست(لبخند مصنوعی)
جونگ هی: باشه
دیگه چیزی نگفت
(ساعت 10)
ساعت دیگه 10 شده بود و وقت دادن شام شد برای ما یه میز خیلی شیک برامون اوردن و جونگ هی مشغول خوردن عذا شد اما من با غذا بازی میکردم خیلی نگران جونگکوک بودم که چرا جواب نمیده و نیومد..تو فکر بودم که جونگ هی گفت
جونگ هی: چرا نمیخوری؟
دایون: اشتها ندارم
دیگه چیزی نگفت یهو دیدم تهیونگ با یه قیافه خیلی بدی سالن و ترک کرد و بینا اومد پیشم و به من اشاره زد برم پیشش منم رفتم پیشش گه دستم و گرف و برد سرویس بهداشتی و بهم گفت
بینا: دایون یه چیزی بهت بگم قول میدی آروم باشی(نگران)
دایون: چی شده؟(استرسی)
بینا: ببین راستش.....
دایون: بگو دیگه بینا(استرسی)
بینا: میدونی چرا تهیونگ اینجوری رفت؟
دایون: نه چی شده؟(استرسی)
بینا: راستش جونگکوک تصادف کرده.......
- ۱۰.۹k
- ۱۱ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط