حلقه ی ازدواج من هزار تومان قیمتش بود. ابراهیم به من گفت:
حلقه ی ازدواج من هزار تومان قیمتش بود. ابراهیم به من گفت:من حلقه ی طلا و پلاتین نمیخوام،اگه صلاح بدونین، من فقط یه انگشتر عقیق برمیدارم.یه انگشتر عقیق برداشت به قسمت صد و پنجاه تومان. آن موقع پدرم مخالفت کرد و میگفت: زشته برای ما که دامادمون حلقه ی صد و پنجاه تومانی برداره.تو آبروی مارو بردی. گفتم: مگه چی شده؟ گفت:آخه کی تا حالا برای دامادش حلقه ی صد و پنجاه تومانی گرفته؟ زشته بابا، میخندن به آدم. وقتی ابراهیم زنگ زد خانه مان و موضوع را با او درمیان گذاشتم، با پدرم صحبت کرد. به او گفت: آقای بدیهیان، این حلقه از سرم هم زیاده. شما دعا کنین که من بتونم توی زندگی، حق همین انگشتر رو هم درست ادا کنم، باقی اش دیگر دست خدا و مصلحت اوست. سرحرفش هم ایستاد.همیشه ودر هر شرایطی حلقه اش را دست میکرد و خیلی به آن توجه داشت.وقتی در یکی از عملیات ها، حلقه شکست،رفت و عین همان انگشتر با همان عقیق و همان رکاب را خرید و دستش کرد. خندیدم و گفتم: حالا چه اصراری داری که حتما همین حلقه باشه و اینقدر نسبت به این حلقه مقیدی؟ گفت: این حلقه توی زندگی، سایه ی یه مرد یا یه زنه. من دوست دارم همیشه سایه ی تو همراهم باشه، این حلقه همیشه در اوج تنهایی، تو رو به یاد من میاره و من محتاج اون هستم.میفهمی محتاج شدن یعنی چی؟
📚 کتاب: برای خدا اخلاص بود،ص۳۲
#شهید_محمدابرهیم_همت 🕊
📚 کتاب: برای خدا اخلاص بود،ص۳۲
#شهید_محمدابرهیم_همت 🕊
۲.۴k
۱۸ مرداد ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.