بادیگارد شخصی

ویو النور
که دیدم مایکی جلوی در مقر ایستاده انگار خیلی منتظر جنسا بوده
مایکی:اوردید؟! *سرد*
اروم رفتم سمت مایکی و روبه رویش ایستادم
-اره اره اوردیم جنسا کاملا همش ه...
خواستم حرفمو کامل کنم که سانزو اومد کنارم ایستاد
سانزو:مایکی حدس بزن کیو دیدم!! *ذوق زده*
مایکی:کی؟! *یکم متعجب ولی سرد*
سانزو:کیانا رو دیدم باورت میشه؟!
مایکی یه لحظه چشماش گشاد شد انگار که یه انرژی سریع داخلش به وجود اومد و بعد
مایکی:ج.. جدی؟! *متعجب*
سانزو:بخدا راست میگم ولی اون رفت نمیدونم کجا ولی بعد سال ها دی...
مایکی یه لگد زد داخل صورت سانزو
-عه! *یکم ترسیدم*
سانزو به سرعت افتاد روی زمین و کلی خون از دهنش اومد
مایکی:چرا؟!... چرا نیاوردیش؟! ها؟! *صدای ترسناک و سرد*
سانزو:اما ما... *نیشخند و چشماش کمی گشاد شد*
مایکی:همین الان... میری دنبالش زودباش!! *ترسناک*
سانزو لبخند سادیسمی زد و بعد بلند شد و رفت سمت ماشین که ران و ریندو موقع پیاده شدن از ماشین و دیدن سانزو توی اون حالت متعجب شدن
ران:ع.. س.. سانزو چیشده؟! چیشد؟! *یکم عصبی*
سانزو:هیچی میرم کیانا رو پیدا کنم!! *لبخند*
ریندو؛ ک.. کی.. کیانا؟! اما اون که ایرانه*تعجب*
سانزو:نه برگشته توکیو خیلی وقته! *خنده*
ران:ج... جدی؟؟ واقعا؟! پس چرا سه تایی نریم دنبالش؟! *تعجب*
سانزو:ایده خوبیه بریم *خنده سادیسمی*
سانزو و ران و ریندو دوباره سوار ماشین شدن تا برن دنبال کیانا اما
سانزو:وایستا! ما که ادرس نداریم!!*دیوونه سادیسمی*
النور سریع قبل رفتنشون اومد سمت ماشین، ران پنجره ماشینو پایین داد
ران:چیشده؟! *جدی*
النور:من میتونم کمک کنم گوشیشو هک میکنم ادرس رو میفرستم *لبخند*
ران:باشه فقط سریع *جدی*
بعد چند دقیقه النور ادرس رو پیدا کرد و برای ریندو فرستاد و اون سه تا رفتن دنبال اون یکی دیوونه
مایکی:النور بیا داخل*سرد*
-ب.. باشه *ترسیده کمی*
چند دقیقه بعد وقتی النور و مایی وارد ساختمان شدن به سمت مبل چرم سیاه رفتن و نشستن که مایی سرشو روی شانه النور گذاشت
مایکی:پس تو هم دیدیش!؟ *سرد*
-اون دختره؟!... اره دیدمش*اروم و جدی*
مایکی:عین خواهرمه *سرد*
-ج.. جدی؟! برات مهمه؟! *جدی و اروم*
مایکی:اون ولم کرد و رفت *سرد*
(بخدا مجبور شدم برم برادر)
-آها...پس چرا میخوایی برگرده؟! *اروم*
مایکی:باهام بمونه شده به زور... نمیزارم بره *سرد*



(پارت بعد 18 لایک)
دیدگاه ها (۳)

کیانا 𝖎𝖓 𝖙𝖍𝖊 توکیو ریونجرزpart one ...

ماموران پاکسازی

خونه جدید

https://wisgoon.com/baji1616خب فهمیدم که یه دختر 23 سالست که...

سناریو : چشمای بنفش را دوست دارم پارت چهارم( ویو ملودی )وقتی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط