سناریو چشمای بنفش را دوست دارم
سناریو : چشمای بنفش را دوست دارم
پارت چهارم
( ویو ملودی )
وقتی چشمام رو باز کردم همه چی تار بود و اروم اروم چهره جدی و نگران ران دیدم خواستم چیزی بگم که دیدم دهنم با یک چیزی بستن و دست پاهام رو بستن و به صندلی که روش بودم قفل کردن خیلی شوکه شدم یهو متوجه نگاهای جدی ران شدم و دیدم ران یک صندلی جلوم گذاشت صورتشو نزدیک صورتم کرد و لب زد
ران : نگران نباش خرگوش کوچولو نمیزارم برات اتفاقی بیوفته
یهو مایکی وارد شد و با یک نگاه سرد ملودی و بعدم ران انداخت ران از سر جاش بلند شد و روبه مایکی کرد و با یک لحن سرد گفت
ران : قربان میتونم باهاتون بیرون اتاق صحبت کنم ؟
مایکی یک نگاه سرد و ترسناک به ران نگاه کرد
ران : لطفا قربان
مایکی بدون هیچ حرفی از اتاق خارج شد و ران هم دنبالش رفت
( ویو ملودی )
چرا ران باهام هچین کاری کرد ؟
چرا من انقدر بدبختم ؟
اون از وضع بچیگیم که میخواستم خودکوشی کنم اینم از الان که منو گروگان گرفتن
( همون لحظه ران و مایکی )
ران : خواهش میکنم قربان باهاش کاری نداشته باشین این دختر اسمش ملودیه هست وقتی بچه بود پدر و مادرش طلاق گرفتن و اون قصد خودکوشی داشت که منو ریندو اونو نجات دادیم ( همون موقعه ریندوهم اومد ) اون حتی نمیدونه ما عضو بونتن هستیم
ریندو : قربان لطفا کاری به ملو..
مایکی : باشه
ران و ریندو : واقعا؟؟؟؟؟
مایکی : پیش خودتون زندگی میکنه و حق بیرون رفتن بدون شما یا یکی از عضای گروه از بیرون عمارت نداره
ران : باشه ولی چرا همین راحتی قبول کردین ؟
مایکی : وقتی بچه بودم ملودی با اما بازی میکردن و تازه گفتین نمیدونه شما عضو بونتن هستین و یعنی به کسی نگفته
ران و ریندو تو شک بدون و یک دفعه مایکی رفت ملودی باز کرد و ...
پارت چهارم
( ویو ملودی )
وقتی چشمام رو باز کردم همه چی تار بود و اروم اروم چهره جدی و نگران ران دیدم خواستم چیزی بگم که دیدم دهنم با یک چیزی بستن و دست پاهام رو بستن و به صندلی که روش بودم قفل کردن خیلی شوکه شدم یهو متوجه نگاهای جدی ران شدم و دیدم ران یک صندلی جلوم گذاشت صورتشو نزدیک صورتم کرد و لب زد
ران : نگران نباش خرگوش کوچولو نمیزارم برات اتفاقی بیوفته
یهو مایکی وارد شد و با یک نگاه سرد ملودی و بعدم ران انداخت ران از سر جاش بلند شد و روبه مایکی کرد و با یک لحن سرد گفت
ران : قربان میتونم باهاتون بیرون اتاق صحبت کنم ؟
مایکی یک نگاه سرد و ترسناک به ران نگاه کرد
ران : لطفا قربان
مایکی بدون هیچ حرفی از اتاق خارج شد و ران هم دنبالش رفت
( ویو ملودی )
چرا ران باهام هچین کاری کرد ؟
چرا من انقدر بدبختم ؟
اون از وضع بچیگیم که میخواستم خودکوشی کنم اینم از الان که منو گروگان گرفتن
( همون لحظه ران و مایکی )
ران : خواهش میکنم قربان باهاش کاری نداشته باشین این دختر اسمش ملودیه هست وقتی بچه بود پدر و مادرش طلاق گرفتن و اون قصد خودکوشی داشت که منو ریندو اونو نجات دادیم ( همون موقعه ریندوهم اومد ) اون حتی نمیدونه ما عضو بونتن هستیم
ریندو : قربان لطفا کاری به ملو..
مایکی : باشه
ران و ریندو : واقعا؟؟؟؟؟
مایکی : پیش خودتون زندگی میکنه و حق بیرون رفتن بدون شما یا یکی از عضای گروه از بیرون عمارت نداره
ران : باشه ولی چرا همین راحتی قبول کردین ؟
مایکی : وقتی بچه بودم ملودی با اما بازی میکردن و تازه گفتین نمیدونه شما عضو بونتن هستین و یعنی به کسی نگفته
ران و ریندو تو شک بدون و یک دفعه مایکی رفت ملودی باز کرد و ...
- ۸۱
- ۲۸ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط