My police boyfriend
My police boyfriend
Part 3
چشمام بستم و...سیاهی مطلق ....
صبح
از خواب بیدار شدم و کش و قوصی به بدنم دادم
و از اتاق خارج شدم
داشتم از پله ها میومدم پایین که جیمین صدام زد
من:هوم؟!..
جیمین:1 صبح بخیر 2 من میرم کار دارم سپردم هوسوک مراقبت باشه و همه چیو برات توضیح بده
من:سرمو به نشونه تاکید تکون دادم
جیمین:خوبه.. بعدا میبینمت و رفت...
از دید بورا
داشتم خارج شدن جیمین از خونرو با چشمام دنبال میکردم که ...
هوسوک:هی خانوم کوچولو...
من:چ... هوم... با منی؟!
هوسوک:اره
من:من خانوم کوچولو نیستم
هوسوک:جدا؟! .... خب مهم نیست جیمین سپردتت دست من
من:که چی
هوسوک:هیچی فقط تشریف بیار تو اشپزخونه
من:هیچی نگفتم و دنبالش به راه افتادم
هوسوک:اینجا اشپزخونس هرموقع میخوای میتونی بیای و هرچیزی دوس داری میل کنی نیازی به اجازه نیس
و... در حین صبحونه خوردنت به حرفام گوش کن
من:باشه
هوسوک:ببین اینجا چند تا قانون داره
1:بدون اجازه جیمین از خونه خارج نمیشی چون خطرناک
2:تو کارهای جیمین زیاد دخالت نمیکنی
3:رو حرفش حرف نمیزنی
4: تو جاهایی که اجازه نداری بری سرک نکش
و.... همین متوجه شدی؟
من:با دهن پر... سرمو به نشون تایید تکون دادم
هوسوک:خوبه
من:میشه یه سوال بپرسم
هوسوک:؟!؟
من:تو همونی هستی که دیشب اومدی دنبالمون؟
هوسوک:با اجازت
من:خیلی خب باشه همه چیو فهمیدم بابت صبحونه هم ممنون و یه لبخند گشاد تحویلش دادم و جیم شدم
هوسوک: اخه جیمین با چه منطقی تورو اورده اینجا؟!!( با خودش حرف میزنه)
2ساعت بعد
از دید بورا
رو حرفش حرف نمیزنم؟!..
بدون اجازه نمیرم بیرون؟!
ایگو... مگه اسیر گرفته
اما خیلی دوس دارم بدونم واقعا چیکارس
پلیس؟! اما یکم عجیب و غریب پلیسا که در این حد رد بالا نیستن
تو همین فکر و خیالا بودم که ..
هوسوک:اینجایی؟! دوساعت دارم دنبالت میگردم
من:ه.. هوم.. اومدم یکم بیشتر با فضای خونه اشنا بشم
هوسوک:که اینطور... خب بگذریم جیمین برگشته و کارت داره گفت بری تو اتاقش
من:. هوم.. باشه
به سمت اتاقش حرکت کردم وقتی رسیدم در زدم..
جیمین:بیا تو
من:سلام... با من کاری داشتی؟
جیمین:هوم.. بشین
من:...!! ؟؟
جیمین:خب ... امیدوارم هوسوک قوانین رو برات گفته باشه
من:هوم...
Part 3
چشمام بستم و...سیاهی مطلق ....
صبح
از خواب بیدار شدم و کش و قوصی به بدنم دادم
و از اتاق خارج شدم
داشتم از پله ها میومدم پایین که جیمین صدام زد
من:هوم؟!..
جیمین:1 صبح بخیر 2 من میرم کار دارم سپردم هوسوک مراقبت باشه و همه چیو برات توضیح بده
من:سرمو به نشونه تاکید تکون دادم
جیمین:خوبه.. بعدا میبینمت و رفت...
از دید بورا
داشتم خارج شدن جیمین از خونرو با چشمام دنبال میکردم که ...
هوسوک:هی خانوم کوچولو...
من:چ... هوم... با منی؟!
هوسوک:اره
من:من خانوم کوچولو نیستم
هوسوک:جدا؟! .... خب مهم نیست جیمین سپردتت دست من
من:که چی
هوسوک:هیچی فقط تشریف بیار تو اشپزخونه
من:هیچی نگفتم و دنبالش به راه افتادم
هوسوک:اینجا اشپزخونس هرموقع میخوای میتونی بیای و هرچیزی دوس داری میل کنی نیازی به اجازه نیس
و... در حین صبحونه خوردنت به حرفام گوش کن
من:باشه
هوسوک:ببین اینجا چند تا قانون داره
1:بدون اجازه جیمین از خونه خارج نمیشی چون خطرناک
2:تو کارهای جیمین زیاد دخالت نمیکنی
3:رو حرفش حرف نمیزنی
4: تو جاهایی که اجازه نداری بری سرک نکش
و.... همین متوجه شدی؟
من:با دهن پر... سرمو به نشون تایید تکون دادم
هوسوک:خوبه
من:میشه یه سوال بپرسم
هوسوک:؟!؟
من:تو همونی هستی که دیشب اومدی دنبالمون؟
هوسوک:با اجازت
من:خیلی خب باشه همه چیو فهمیدم بابت صبحونه هم ممنون و یه لبخند گشاد تحویلش دادم و جیم شدم
هوسوک: اخه جیمین با چه منطقی تورو اورده اینجا؟!!( با خودش حرف میزنه)
2ساعت بعد
از دید بورا
رو حرفش حرف نمیزنم؟!..
بدون اجازه نمیرم بیرون؟!
ایگو... مگه اسیر گرفته
اما خیلی دوس دارم بدونم واقعا چیکارس
پلیس؟! اما یکم عجیب و غریب پلیسا که در این حد رد بالا نیستن
تو همین فکر و خیالا بودم که ..
هوسوک:اینجایی؟! دوساعت دارم دنبالت میگردم
من:ه.. هوم.. اومدم یکم بیشتر با فضای خونه اشنا بشم
هوسوک:که اینطور... خب بگذریم جیمین برگشته و کارت داره گفت بری تو اتاقش
من:. هوم.. باشه
به سمت اتاقش حرکت کردم وقتی رسیدم در زدم..
جیمین:بیا تو
من:سلام... با من کاری داشتی؟
جیمین:هوم.. بشین
من:...!! ؟؟
جیمین:خب ... امیدوارم هوسوک قوانین رو برات گفته باشه
من:هوم...
۲۸.۶k
۱۶ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.