*پسر شیطانی*
*پسر شیطانی*
^پارت هجدهم^
#یونگ_سو
حالم خوب نبود و همینجور داشتم گریه میکردم ک یهو دیدم کیونگ سو منو بغل کرده و گف بهت قول میدم یه روز همه چیو بهت بگم...
سرم و آوردم بالا و دیدم کیونگ سو خیلی بهم نزدیکه پس خودم و ازش جدا کردم و گفتم خیلی خب منتظر همون روزم فقط امیدوارم نزدیک باشه...
همینجور ک داشتم میرفتم تو اتاق ایسول و جین برگشتن من رفتم تو اتاق تا چهره ی منو نبینن ک گریه کردم و درو بستم.
#جین
تا دیدم یوری بدون هیچ حرفی رفته تو اتاق تعجب کردم و رو به کیونگ سو گفتم: چیشده؟؟چ خبره؟؟
کیونگ سو گف: ها؟هیچی چیزی نشده...
رفتم طرف اتاقی ک یوری رفت توش و در زدم و باز کردم تا خواستم حرفی بزنم دیدم انگار یوری گریه کرده بهش گفتم: چیشده؟؟کیونگی چیزی گفته ک ناراحت شدی؟؟
_ چیزی نیس بگو داداشم و رسوندین خونه مین کی؟؟
بهش گفتم: خیالت راحت جای اون امنه فردا قراره بریم جنگل گیونگ سو..
تو امشب همینجا بخواب..ک یدفه ایسول گف: من میخوام پیش کیونگ سو بخوابم...
این باعث شد یوری یه لبخند با تمسخر بزنه و کیونگ سو شنید و عصبانی شد و گف: ایسول هم تو اون اتاق بخوابه من با جین کار دارم..
ایسول هم بایه چش غره رف تو اتاق اونوری وقتی رف بهش گفتم: خب بگو چیکارم داشتی؟؟
اونم یدفه رو مبل ولو شد و گف: هیچی فقط خواستم از دست ایسول خلاص شم،،راحت باش:)
یه سری برای تأسف تکون دادم و رو مبل اونوری خوابیدم..
فردا صبح زود بعد صبحانه بلیط برای پوهانگ گرفتیم و راه افتادیم به سمت اون روستا وقتی رسیدیم تصمیم گرفتیم چون چهار نفریم بریم به یکی از خونه های بزرگ روستا قبل اینک وارد خونه بشیم من کیونگ سو رو کشوندم تا بریم وسیله بخریم دیگ تقریبا شب بود...
#یونگ_سو
اون دوتا داداش رفتن مغازه روستا بغلی تا وسایل غذارو بخرن منم داشتم خونه رو نگاه میکردم و یکی از اتاقارو انتخاب کردم ک برای من باشه ک یهو ایسول با چهره طلبکارانه اومد و گف: فک نکن دی او دوست داره اشتباه میکنی اون فقط داره ازت استفاده میکنه برای اینکه به هدفش برسه منو اون همو دوس داریم پس فکرای اضافی نکن..
منک از این حرفش به شدت شکه شده بودم کم نیاوردم و گفتم: من اصلا به کیونگ سوی تو چشم ندارم برای خودت،،
^_^_^_^_^
ببخشین دیر شد امتحانام سنگین بودن:(
^پارت هجدهم^
#یونگ_سو
حالم خوب نبود و همینجور داشتم گریه میکردم ک یهو دیدم کیونگ سو منو بغل کرده و گف بهت قول میدم یه روز همه چیو بهت بگم...
سرم و آوردم بالا و دیدم کیونگ سو خیلی بهم نزدیکه پس خودم و ازش جدا کردم و گفتم خیلی خب منتظر همون روزم فقط امیدوارم نزدیک باشه...
همینجور ک داشتم میرفتم تو اتاق ایسول و جین برگشتن من رفتم تو اتاق تا چهره ی منو نبینن ک گریه کردم و درو بستم.
#جین
تا دیدم یوری بدون هیچ حرفی رفته تو اتاق تعجب کردم و رو به کیونگ سو گفتم: چیشده؟؟چ خبره؟؟
کیونگ سو گف: ها؟هیچی چیزی نشده...
رفتم طرف اتاقی ک یوری رفت توش و در زدم و باز کردم تا خواستم حرفی بزنم دیدم انگار یوری گریه کرده بهش گفتم: چیشده؟؟کیونگی چیزی گفته ک ناراحت شدی؟؟
_ چیزی نیس بگو داداشم و رسوندین خونه مین کی؟؟
بهش گفتم: خیالت راحت جای اون امنه فردا قراره بریم جنگل گیونگ سو..
تو امشب همینجا بخواب..ک یدفه ایسول گف: من میخوام پیش کیونگ سو بخوابم...
این باعث شد یوری یه لبخند با تمسخر بزنه و کیونگ سو شنید و عصبانی شد و گف: ایسول هم تو اون اتاق بخوابه من با جین کار دارم..
ایسول هم بایه چش غره رف تو اتاق اونوری وقتی رف بهش گفتم: خب بگو چیکارم داشتی؟؟
اونم یدفه رو مبل ولو شد و گف: هیچی فقط خواستم از دست ایسول خلاص شم،،راحت باش:)
یه سری برای تأسف تکون دادم و رو مبل اونوری خوابیدم..
فردا صبح زود بعد صبحانه بلیط برای پوهانگ گرفتیم و راه افتادیم به سمت اون روستا وقتی رسیدیم تصمیم گرفتیم چون چهار نفریم بریم به یکی از خونه های بزرگ روستا قبل اینک وارد خونه بشیم من کیونگ سو رو کشوندم تا بریم وسیله بخریم دیگ تقریبا شب بود...
#یونگ_سو
اون دوتا داداش رفتن مغازه روستا بغلی تا وسایل غذارو بخرن منم داشتم خونه رو نگاه میکردم و یکی از اتاقارو انتخاب کردم ک برای من باشه ک یهو ایسول با چهره طلبکارانه اومد و گف: فک نکن دی او دوست داره اشتباه میکنی اون فقط داره ازت استفاده میکنه برای اینکه به هدفش برسه منو اون همو دوس داریم پس فکرای اضافی نکن..
منک از این حرفش به شدت شکه شده بودم کم نیاوردم و گفتم: من اصلا به کیونگ سوی تو چشم ندارم برای خودت،،
^_^_^_^_^
ببخشین دیر شد امتحانام سنگین بودن:(
۱۳.۰k
۲۲ دی ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.