مینی وانشات از واکاسا
مینی وانشات از واکاسا
درخواستی:))
کمی از شیپ ها هم استفاده میکنم
_____________
با سر صدایی از بیرون خونم از خواب پریدم
واکاسا:چه خبر شده؟
از روی تخت بلند شدمو به سمت پنجره ی اتاقم رفتم
واکاسا:ها؟ سنجو؟ اون این موقع شب اینجا چه غلطی میکنه؟ اصلا چجوری تونسته سانزو رو بپیچونه؟
سنجو که یه نفر رو داشت کتک میزد در حال دعواش سرشو آورد بالا و به من خیره شد
سنجو:اوه بیدارت کردم؟
و محکم لگد زد به شخص مقابلش و اونو به غلط کردن انداخت
واکاسا:بیا بالا
(از زبون Emi)
واکاسا در رو برای سنجو باز کرد این اولین باری بود که واکاسا میخواست سنجو رو مهمون خونش بکنه
سنجو اومد داخل
سنجو:اوم...نمیدونستم خونت پنت هوس داره
واکاسا:حالا میبینی که داره-_-
سنجو با اخم:چیه؟چته؟چرا اینجوری باهام حرف میزنی؟
واکاسا با ناراحتی:سنجو یه نگاه به ساعت بنداز ساعت ۳:۰۹ دقیقس بعد اومدی همینجوری جلوی در خونم سر و صدا راه انداختی و بیدارم کردی الانم میگی چرا ناراحتم؟
سنجو:حالا خودتو نکش میتونی الان بری بخوابی من مزاحمت نمیشم فقط میخوام شبو اینجا بخوابم
واکاسا:چرا؟
سنجو جوابی نداد و فقط رفت روی کاناپه دراز کشید
و بعد با صدایی خیلی آروم گفت
سنجو:د...دعوا
واکاسا همون صدای کوچیک رو شنید و بهش نگاه کرد
واکاسا:دعوا؟ با کی
سنجو:سانزو
واکاسا تعجب کرد به ندرت پیش میومد که این دوتا باهم دعوا کنن
نه بخاطر اینکه کم همو میبینن درواقع بخاطر هیچی باهم دعوا نمیکردن
هروقت همو میدیدن اصلا درمورد گنگاشون باهم حرف نمیزدن چون میدونستن باهم در این مورد دشمنن
چیز دیگه ای هم ممکن نبود
واکاسا:اتفاقی افتاده؟
سنجو تچی زیر لب گفت و روشو کرد اونور تا واکاسا اشکاشو نبینه
سنجو:مگه مهمه؟ گاهی اوقات فکر میکنم چرا آنیکی من باید اون هاروچیو کوفتی باشه
(اِمی:دیگ خواهرشه😔🥲)
واکاسا:بهم بگو چیشوده
سنجو اشکش رو پاک کرد و رو به واکاسا نشست
سنجو:واکاسا بهت نگفتم
منو مایکی امروز همو ملاقات کردیم
واکاسا:ما...مایکی؟فرمانده ی بونتن؟
سنجو:آ..آره و خب اون بهم گفتش که....
5آوریل گنگ ما(براهمن) با گنگ اونا(بونتن)دعوا دارن
واکاسا:چی؟ اما امروز که ۳ آوریله
سنجو لبخندی زد و با عصبانیت تمام گفت
سنجو:من به سانزو گفتم که نمیخوام باهات دعوا کنم ولی اون فقط سرم داد و زدو گفت باید اینکارو بکنم چون فرمانده ی گنگم و اونم دست راسته مایکیه پس اگر تو باهم دعوا نکنی خودش شروع میکنه و بعدم محکم زد توی گوشم منم از خونه زدم بیرون
واکاسا مات و مبهوت به سنجو نگاه میکرد
چقدر الان براش سخت بود واقعا
نه میخواست با عزیزترین شخص زندگیش دعوا کنه و نه گنگش رو ببازه
واکاسا:سن...سنجو اشکالی نداره...
سنجو دیکه نتونست تحمل کنه و زد زیر گریه
توی بغل واکاسا
______________________
ادامه دارد.....
درخواستی:))
کمی از شیپ ها هم استفاده میکنم
_____________
با سر صدایی از بیرون خونم از خواب پریدم
واکاسا:چه خبر شده؟
از روی تخت بلند شدمو به سمت پنجره ی اتاقم رفتم
واکاسا:ها؟ سنجو؟ اون این موقع شب اینجا چه غلطی میکنه؟ اصلا چجوری تونسته سانزو رو بپیچونه؟
سنجو که یه نفر رو داشت کتک میزد در حال دعواش سرشو آورد بالا و به من خیره شد
سنجو:اوه بیدارت کردم؟
و محکم لگد زد به شخص مقابلش و اونو به غلط کردن انداخت
واکاسا:بیا بالا
(از زبون Emi)
واکاسا در رو برای سنجو باز کرد این اولین باری بود که واکاسا میخواست سنجو رو مهمون خونش بکنه
سنجو اومد داخل
سنجو:اوم...نمیدونستم خونت پنت هوس داره
واکاسا:حالا میبینی که داره-_-
سنجو با اخم:چیه؟چته؟چرا اینجوری باهام حرف میزنی؟
واکاسا با ناراحتی:سنجو یه نگاه به ساعت بنداز ساعت ۳:۰۹ دقیقس بعد اومدی همینجوری جلوی در خونم سر و صدا راه انداختی و بیدارم کردی الانم میگی چرا ناراحتم؟
سنجو:حالا خودتو نکش میتونی الان بری بخوابی من مزاحمت نمیشم فقط میخوام شبو اینجا بخوابم
واکاسا:چرا؟
سنجو جوابی نداد و فقط رفت روی کاناپه دراز کشید
و بعد با صدایی خیلی آروم گفت
سنجو:د...دعوا
واکاسا همون صدای کوچیک رو شنید و بهش نگاه کرد
واکاسا:دعوا؟ با کی
سنجو:سانزو
واکاسا تعجب کرد به ندرت پیش میومد که این دوتا باهم دعوا کنن
نه بخاطر اینکه کم همو میبینن درواقع بخاطر هیچی باهم دعوا نمیکردن
هروقت همو میدیدن اصلا درمورد گنگاشون باهم حرف نمیزدن چون میدونستن باهم در این مورد دشمنن
چیز دیگه ای هم ممکن نبود
واکاسا:اتفاقی افتاده؟
سنجو تچی زیر لب گفت و روشو کرد اونور تا واکاسا اشکاشو نبینه
سنجو:مگه مهمه؟ گاهی اوقات فکر میکنم چرا آنیکی من باید اون هاروچیو کوفتی باشه
(اِمی:دیگ خواهرشه😔🥲)
واکاسا:بهم بگو چیشوده
سنجو اشکش رو پاک کرد و رو به واکاسا نشست
سنجو:واکاسا بهت نگفتم
منو مایکی امروز همو ملاقات کردیم
واکاسا:ما...مایکی؟فرمانده ی بونتن؟
سنجو:آ..آره و خب اون بهم گفتش که....
5آوریل گنگ ما(براهمن) با گنگ اونا(بونتن)دعوا دارن
واکاسا:چی؟ اما امروز که ۳ آوریله
سنجو لبخندی زد و با عصبانیت تمام گفت
سنجو:من به سانزو گفتم که نمیخوام باهات دعوا کنم ولی اون فقط سرم داد و زدو گفت باید اینکارو بکنم چون فرمانده ی گنگم و اونم دست راسته مایکیه پس اگر تو باهم دعوا نکنی خودش شروع میکنه و بعدم محکم زد توی گوشم منم از خونه زدم بیرون
واکاسا مات و مبهوت به سنجو نگاه میکرد
چقدر الان براش سخت بود واقعا
نه میخواست با عزیزترین شخص زندگیش دعوا کنه و نه گنگش رو ببازه
واکاسا:سن...سنجو اشکالی نداره...
سنجو دیکه نتونست تحمل کنه و زد زیر گریه
توی بغل واکاسا
______________________
ادامه دارد.....
۹.۸k
۰۲ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.