خوب همونطور که بهتون قول داده بودم
خوب همونطور که بهتون قول داده بودم
اومدم براتون فیک جدید بذارم از
باجی و ا/ت
اگر بازم درخواستی داشتین تو کامنتا بگین کیو با ا/ت بذارم:)))
________________
*من برده نیستم*
(از زبون ا/ت)
آروم در اتاقشو باز کردم دیدم خیلی راحت خوابیده تو دلم داشتم سرش غر میزدم که یهو یکی دستمو کشید
آره حدس میزدم از خدمتکارای عمارت باشه ولی به من چیکار داشت؟
خدمتکار:خانوم ا/ت متاسفم ولی شما حق ندارید شب از اتاقتون بیاید بیرون هنوز ۳ روز از اومدنتون نگذشته که دارین قوانین رو زیر پا میگذارید
ا/ت:ببخشید ولی کی این حقو ازم گرفته
خدمتکار:خوده رییس
با گفتن این حرفش خیلی تعجب کردم درسته من هنوز ۲ روز بود اومده بودم ولی فکر کردم انقدری دوسم داره که بذاره آزاد باشم
(فلش بک به ۳ روز قبل)
روی صندلی نشسته بودم و داشتم صبحانه میخوردم قبل ازینکه برم مدرسه لباس فرممو پوشیدم و رفتم
توی راه دوستم لیام رو دیدم باهم صحبت کردیم تا رسیدیم به مدرسه
در مدرسه بسته بود
لیام:چی؟ چرا بستس یعنی دیر کردیم؟
ا/ت:نه لیام ساعت 7:06 دقیقس نمیشه دیر اومده باشیم
داشتیم باهم حرف میزدیم کمی که رفتیم جلو تر دیدم همه ی دخترا به صف شدن و پسرا کنار در ایستادن
مرد هایی با لباس های مشکی داشتن دخترا رو بررسی میکردن جلوی در مدرسه که وایستادم همه به من نگاه کردن
ا/ت:انو....اتفاقی افتاده؟
یکی ازون مرد ها خیلی خشن اومد جلوم و زیر چونمو گرفت که بست فرندم(هیناتا اینجا بست فرندتونه)
اومد جلو و دست مرد رو کشید که اون مرد هم محکم هولش داد و هیناتا افتاد رو زمین
ا/ت(با صدای بلند):هیناااتااا
مرد با صدای بلند تری داد زد:تو ا/ت هستی؟
مرد دیگه ای اومد نزدیکم و گفت:آره خودشه باید ببریمش
دستمالی که از قبل روش داروی بی هوشی ریخته بودن رو گذاشت جلوی صورتم و بی هوشم کرد
____________
ادامه دارد....
اومدم براتون فیک جدید بذارم از
باجی و ا/ت
اگر بازم درخواستی داشتین تو کامنتا بگین کیو با ا/ت بذارم:)))
________________
*من برده نیستم*
(از زبون ا/ت)
آروم در اتاقشو باز کردم دیدم خیلی راحت خوابیده تو دلم داشتم سرش غر میزدم که یهو یکی دستمو کشید
آره حدس میزدم از خدمتکارای عمارت باشه ولی به من چیکار داشت؟
خدمتکار:خانوم ا/ت متاسفم ولی شما حق ندارید شب از اتاقتون بیاید بیرون هنوز ۳ روز از اومدنتون نگذشته که دارین قوانین رو زیر پا میگذارید
ا/ت:ببخشید ولی کی این حقو ازم گرفته
خدمتکار:خوده رییس
با گفتن این حرفش خیلی تعجب کردم درسته من هنوز ۲ روز بود اومده بودم ولی فکر کردم انقدری دوسم داره که بذاره آزاد باشم
(فلش بک به ۳ روز قبل)
روی صندلی نشسته بودم و داشتم صبحانه میخوردم قبل ازینکه برم مدرسه لباس فرممو پوشیدم و رفتم
توی راه دوستم لیام رو دیدم باهم صحبت کردیم تا رسیدیم به مدرسه
در مدرسه بسته بود
لیام:چی؟ چرا بستس یعنی دیر کردیم؟
ا/ت:نه لیام ساعت 7:06 دقیقس نمیشه دیر اومده باشیم
داشتیم باهم حرف میزدیم کمی که رفتیم جلو تر دیدم همه ی دخترا به صف شدن و پسرا کنار در ایستادن
مرد هایی با لباس های مشکی داشتن دخترا رو بررسی میکردن جلوی در مدرسه که وایستادم همه به من نگاه کردن
ا/ت:انو....اتفاقی افتاده؟
یکی ازون مرد ها خیلی خشن اومد جلوم و زیر چونمو گرفت که بست فرندم(هیناتا اینجا بست فرندتونه)
اومد جلو و دست مرد رو کشید که اون مرد هم محکم هولش داد و هیناتا افتاد رو زمین
ا/ت(با صدای بلند):هیناااتااا
مرد با صدای بلند تری داد زد:تو ا/ت هستی؟
مرد دیگه ای اومد نزدیکم و گفت:آره خودشه باید ببریمش
دستمالی که از قبل روش داروی بی هوشی ریخته بودن رو گذاشت جلوی صورتم و بی هوشم کرد
____________
ادامه دارد....
۷.۸k
۰۳ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.