بازی با اتش پارت ۱۵
#جیمین
نمی تونستم بزارم همین جوری بره برای همین رفتم دنبالش تقریبا یک ساعت می شد که داشتیم راه می رفتیم که دیدم رزی قش کرد سریع رفتم و گرفتمش دیدم تب داره نمی دونستم باید چیکار کنم مگر اینکه کل راه رو برمی گشتیم به کشور که اونم غیر ممکن بود بخواطر اینکه همون جوری گم شده بودیم مجبور شدم بغلش کنم و راه برم تا به چیزی برستم
#سه ساعت
دیگه داشت صبح می شد که به مرز کره و چین رسیدیم حالا باید دنبال راهی بودم که وارد چین می شدیم سریع رفتم و به نگهبان ها گفتم حال این دختر بده و ایناااا تا اجازه دادن بریم تو مثل اینکه چانیول به چین گفته بود که قراره بیایم و برامون خونه خریده بود و پول گذاشته بود کنار تا از مرز گذشتیم رفتیم بیمارستان و رزی رو بستری کردن
جیمین: دکتر باید چیکار کنیم
دکتر: راستش اگر بخواین زنده بمونه باید باهاش ازدواج کنین
جیمین: راه دیگه ای نیست؟
دکتر: خیر الان خانم پارک بیدارن اما اگر ازدواج نکنین ممکنه تا فردا بمیره
نمی دونستم باید چیکار کنم رفتم پیشه رزی و همچی رو بهش گفتم
رزی: قبول
همون موقع اقد کردیم و عروسی نگرفتیم چون رزی گفت دیگه نمی خواد ببینه من رو از بیمارستان که مرخص شد بردمش خونه خواستم وارد خونه شم که درو بست
رزی: برو گمشو دیگه جلو چشمم ظاهر نشو
#رزی
دلم نمی خواست اون عوضی رو ببینم می خواستم برم استرالیا برای همین رفتم ببینم چقدر برام چانیول پول گذاسته کم بود برای همین رفتم دنبال کار.......
نمی تونستم بزارم همین جوری بره برای همین رفتم دنبالش تقریبا یک ساعت می شد که داشتیم راه می رفتیم که دیدم رزی قش کرد سریع رفتم و گرفتمش دیدم تب داره نمی دونستم باید چیکار کنم مگر اینکه کل راه رو برمی گشتیم به کشور که اونم غیر ممکن بود بخواطر اینکه همون جوری گم شده بودیم مجبور شدم بغلش کنم و راه برم تا به چیزی برستم
#سه ساعت
دیگه داشت صبح می شد که به مرز کره و چین رسیدیم حالا باید دنبال راهی بودم که وارد چین می شدیم سریع رفتم و به نگهبان ها گفتم حال این دختر بده و ایناااا تا اجازه دادن بریم تو مثل اینکه چانیول به چین گفته بود که قراره بیایم و برامون خونه خریده بود و پول گذاشته بود کنار تا از مرز گذشتیم رفتیم بیمارستان و رزی رو بستری کردن
جیمین: دکتر باید چیکار کنیم
دکتر: راستش اگر بخواین زنده بمونه باید باهاش ازدواج کنین
جیمین: راه دیگه ای نیست؟
دکتر: خیر الان خانم پارک بیدارن اما اگر ازدواج نکنین ممکنه تا فردا بمیره
نمی دونستم باید چیکار کنم رفتم پیشه رزی و همچی رو بهش گفتم
رزی: قبول
همون موقع اقد کردیم و عروسی نگرفتیم چون رزی گفت دیگه نمی خواد ببینه من رو از بیمارستان که مرخص شد بردمش خونه خواستم وارد خونه شم که درو بست
رزی: برو گمشو دیگه جلو چشمم ظاهر نشو
#رزی
دلم نمی خواست اون عوضی رو ببینم می خواستم برم استرالیا برای همین رفتم ببینم چقدر برام چانیول پول گذاسته کم بود برای همین رفتم دنبال کار.......
۳۱.۳k
۱۱ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.