اسم فرشته کوچولو من
اسم فرشته کوچولو من
پارت 12
[ویو هارین]
وقتی پول نمی خواد چرا اینقدر عوضی بازی در آورد
هارین: پس چی می خوای
جونگ کوک: تو رو ... بجای پول تو رو
خنده ای سر دادم
هارین: گم شو بابا مگه کالا هستم
اومد جلو محکم یکی از دستام گرفت و روبه آدماش کرد
جونگ کوک: کار انجام شد بریم
دستام کشید و دنبال خودش می برد
هارین: ولم کن عوضی
و تغلا می کردم
هارین: ولم کن
نگاهی به بابا بزرگ کردم که آدمای مردک گرفته بودنش که نیاد سمتم
کردم داشت گریه می کرد
با تمام زور دستم آزاد کردم رفتم بابابزرگم بغل کردم
ب.گ : همه اش تقصیر منه من ببخش ( گریه)
اشکاش پاک کردم
هارین: مهم نیست
گونه اش بوسیدم
یهو داخل هوا معلق شدم
انداختم روی کولش
جونگ کوک : حرفی نباشه ( سرد )
داد می زدم ولی مگه فایده داشت بزور سوار ماشین کردم
خودش هم سوار شد
اومد کنارم نشست
هارین: اهمق روانی الان من به چه دردت....
با حس سوزش داخل گونه ام سرم بلند کردم
عوضی به من سیلی زد
دوتا دستام داخل دستاش قفل کرد
خم شد تو صورتم
و با نگاهی روح از جسم جدا می کرد حرف زد
جونگ کوک: صدات ببر و دیگه گوه نخور ( سرد )
هارین: فکر کردی می ترسم...بشین تا بترسم
نیشخندی زد
جونگ کوک: برای همین که اینجا هستی
دوباره به حالت عادی برگشت و سر جاش نشست
اوف اوف من دستش روانی میشم پسره جفنگ
اونقدر فکر کردم که خوابم برد
-----------------------------------------
با صدای توقف ماشین بیدار شدم
نگاهی به اطراف کردم جلوی یک عمارت بودیم
یکم دقت کردم جونگ کوک ندیدم
در سمتم باز شد
جونگ کوک: پیاده شو ( سرد)
پیاده شدم
به اطراف نگاهی کردم عمارت بزرگ که رسماً قصر بود
جونگ کوک: دنبالم بیا
وایسا الان که بیرونم اونم نگرفتم بهترین موقعیت برای فرار
اون جلو جلو داشت می رفت
آروم آروم عقب رفتم یکم که دور شدم یهو مثل سرعت نور دویدم که
با صدای اسلحه سر جام خشک شدم
پارت 12
[ویو هارین]
وقتی پول نمی خواد چرا اینقدر عوضی بازی در آورد
هارین: پس چی می خوای
جونگ کوک: تو رو ... بجای پول تو رو
خنده ای سر دادم
هارین: گم شو بابا مگه کالا هستم
اومد جلو محکم یکی از دستام گرفت و روبه آدماش کرد
جونگ کوک: کار انجام شد بریم
دستام کشید و دنبال خودش می برد
هارین: ولم کن عوضی
و تغلا می کردم
هارین: ولم کن
نگاهی به بابا بزرگ کردم که آدمای مردک گرفته بودنش که نیاد سمتم
کردم داشت گریه می کرد
با تمام زور دستم آزاد کردم رفتم بابابزرگم بغل کردم
ب.گ : همه اش تقصیر منه من ببخش ( گریه)
اشکاش پاک کردم
هارین: مهم نیست
گونه اش بوسیدم
یهو داخل هوا معلق شدم
انداختم روی کولش
جونگ کوک : حرفی نباشه ( سرد )
داد می زدم ولی مگه فایده داشت بزور سوار ماشین کردم
خودش هم سوار شد
اومد کنارم نشست
هارین: اهمق روانی الان من به چه دردت....
با حس سوزش داخل گونه ام سرم بلند کردم
عوضی به من سیلی زد
دوتا دستام داخل دستاش قفل کرد
خم شد تو صورتم
و با نگاهی روح از جسم جدا می کرد حرف زد
جونگ کوک: صدات ببر و دیگه گوه نخور ( سرد )
هارین: فکر کردی می ترسم...بشین تا بترسم
نیشخندی زد
جونگ کوک: برای همین که اینجا هستی
دوباره به حالت عادی برگشت و سر جاش نشست
اوف اوف من دستش روانی میشم پسره جفنگ
اونقدر فکر کردم که خوابم برد
-----------------------------------------
با صدای توقف ماشین بیدار شدم
نگاهی به اطراف کردم جلوی یک عمارت بودیم
یکم دقت کردم جونگ کوک ندیدم
در سمتم باز شد
جونگ کوک: پیاده شو ( سرد)
پیاده شدم
به اطراف نگاهی کردم عمارت بزرگ که رسماً قصر بود
جونگ کوک: دنبالم بیا
وایسا الان که بیرونم اونم نگرفتم بهترین موقعیت برای فرار
اون جلو جلو داشت می رفت
آروم آروم عقب رفتم یکم که دور شدم یهو مثل سرعت نور دویدم که
با صدای اسلحه سر جام خشک شدم
- ۱۴.۵k
- ۱۳ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط