عشق پنهان
عشق پنهان
p11
از زبون خودم
جیمین یهو چشاشو باز کرد و ا/ت آب دهنشو قورت داد
ا/ت:بیدار بودی
جیمین:تو الان چیکار کردی(تعجب)
ا/ت:خب ببین نه چیزه اصن....
جیمین:هیسسسس هیچی نگو تو به من حس داریی(تعجب)
ا/ت:چی من نه بابا چی میگی ببین جیمین نمیدونم چیشد خواهشا دیگه دربارش حرف نزن (بغض)
جیمین:ها چی نه بغض نکن باشه دیگه دربارش حرف نمیزنم
ا/ت:مرسی واقعا ممنون
از زبون خودم
ا/ت رف پایین یه صبحونه ای درس کنه ولی هی توی مغز جیمین اون حرف ها تکرار میشد
(ذهن جیمین:تو به من حس داریی چی من نه بابا چی میگی.....تکرار تکرار تکرار)
جیمین با سرد ترین حالت خودش از اتاق رفت بیرون که دید ا/ت میز صبحانه رو چیده و با ذوق داره به جیمین نگاه میکنه جیمینی که حالش از هر کسی بدتر بود با سرد ترین حالت رفت پایین و نشست سر میز و شروع کردن به خوردن(منی که منحرف شدم)
(ام بچه ها اینا دسشویی شون رو رفتناا)
جیمین داشت با غذا بازی بازی میکرد
ا/ت:ام جیمین چرا نمیخوری دوست نداری
جیمین:چی نه میل ندارم گشنم نیس(با سرد ترین حالت ممکن)
ا/ت:چرا
جیمین:........(همین جور داشت با غذا بازی میکرد)
ا/ت پشقاب رو کشید کنار بلند شد و گفت
ا/ت:چرا یهو اینجوری شدی چرا زندگی با من اینجوریه مگه من چه گناهی کردم همیشه یه چیزی باید برینه و گند بزنه تو ذوقم منی که مث چی ذوق داشتم شما ها دارین میاین خورد تو ذوقم که همه نمیان گفتم اشکال نداره پیش میاد بازم ذوق داشتم که شما میاین الان باز تو میزنی تو ذوقم(بغض)
از زبون خودم
ا/ت تا اینو گف سریع رف طبقه بالا تو اتاق جیمین،جیمین که با تعجب به ا/ت نگاه میکرد یهو به خودش اومد و رف پیش ا/ت
جیمین در زد و رفت داخل
.............................................................
دیگر بس است اینم از پارت یازده
حمایت : انرژی و انگیزه برای پارت های دیگه
شرایط:
لایک:۱۳
کامنت:۱۸
p11
از زبون خودم
جیمین یهو چشاشو باز کرد و ا/ت آب دهنشو قورت داد
ا/ت:بیدار بودی
جیمین:تو الان چیکار کردی(تعجب)
ا/ت:خب ببین نه چیزه اصن....
جیمین:هیسسسس هیچی نگو تو به من حس داریی(تعجب)
ا/ت:چی من نه بابا چی میگی ببین جیمین نمیدونم چیشد خواهشا دیگه دربارش حرف نزن (بغض)
جیمین:ها چی نه بغض نکن باشه دیگه دربارش حرف نمیزنم
ا/ت:مرسی واقعا ممنون
از زبون خودم
ا/ت رف پایین یه صبحونه ای درس کنه ولی هی توی مغز جیمین اون حرف ها تکرار میشد
(ذهن جیمین:تو به من حس داریی چی من نه بابا چی میگی.....تکرار تکرار تکرار)
جیمین با سرد ترین حالت خودش از اتاق رفت بیرون که دید ا/ت میز صبحانه رو چیده و با ذوق داره به جیمین نگاه میکنه جیمینی که حالش از هر کسی بدتر بود با سرد ترین حالت رفت پایین و نشست سر میز و شروع کردن به خوردن(منی که منحرف شدم)
(ام بچه ها اینا دسشویی شون رو رفتناا)
جیمین داشت با غذا بازی بازی میکرد
ا/ت:ام جیمین چرا نمیخوری دوست نداری
جیمین:چی نه میل ندارم گشنم نیس(با سرد ترین حالت ممکن)
ا/ت:چرا
جیمین:........(همین جور داشت با غذا بازی میکرد)
ا/ت پشقاب رو کشید کنار بلند شد و گفت
ا/ت:چرا یهو اینجوری شدی چرا زندگی با من اینجوریه مگه من چه گناهی کردم همیشه یه چیزی باید برینه و گند بزنه تو ذوقم منی که مث چی ذوق داشتم شما ها دارین میاین خورد تو ذوقم که همه نمیان گفتم اشکال نداره پیش میاد بازم ذوق داشتم که شما میاین الان باز تو میزنی تو ذوقم(بغض)
از زبون خودم
ا/ت تا اینو گف سریع رف طبقه بالا تو اتاق جیمین،جیمین که با تعجب به ا/ت نگاه میکرد یهو به خودش اومد و رف پیش ا/ت
جیمین در زد و رفت داخل
.............................................................
دیگر بس است اینم از پارت یازده
حمایت : انرژی و انگیزه برای پارت های دیگه
شرایط:
لایک:۱۳
کامنت:۱۸
۷.۹k
۲۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.