یک روز

یک روز
بلکه پنجاه سال دیگر

موهای نوه‌ات را نوازش می‌کنی

در ایوان پاییز...

و به شعرهای شاعری می‌اندیشی
که در جوانی‌ات
عاشق تو بود

شاعری که اگر زنده بود
هنوز هم می‌توانست
موهای سپیدت را
به نخستین برف زمستان تشبیه کند

و در چین دور چشمانت
حروف مقدس نقش شده بر کتیبه‌های کهن را بیابد

یک روز
بلکه پنجاه سال دیگر
ترانه‌ من را از رادیو خواهی شنید
در برنامه‌ی مروری بر ترانه‌های کهن شاید

و بار دیگر به یادخواهی آورد
سطرهایی را
که به صله‌ی یک لبخند تو نوشته شدند

تو مرا به یاد خواهی آورد بدون شک
و این شعر در آن روز
تازه‌ترین شعرم برای تو خواهد بود...

#یغما_گلرویی
دیدگاه ها (۰)

پرسیدم: «چند تا منو دوست نداری؟»روی یک تکه از نیمرو، نمک پاش...

به نظرم سرد شدنِ ينفر تويِ رابطه مثل اين ميمونه كه رفته باشه...

آیدای کوچولوی منآن‌قدر دوستت دارم که گاهی از وحشت به لرزه می...

تا وقتی با آن‌چه هست، می‌جنگی—درگیرش می‌مانی.جنگ، انرژی تو ر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط