blood voice
blood voice
(صدای خونین )
part 11
ساعت 3شب خونه ی فئودور و سیگما
خمیازه ایی کشید و به ساعت خیره شد ساعت 3 بود اما نمیتوانست از فیلمش دست بکشد همانند تک تکمان به خودش گفت {فقد یک قسمت دیگر بعد میخوابم }
کمی دیگر از چیپس را در دهانش قرار داد و به صحفه بزرگ روبه رویش خیره شد . دستش را مجدد در ظرف چیپس کرد اما چیزی نبود بلند شد و تمام مواد را از روی دامنش تکان داد به سمت اشپز خانه رفت و لامپ را روشن کرد .
فردی جلویش ایستاده بود با چشمانی پر از ترس به فئودور مینگرید باید چه میکرد ؟
فئودور نزدیک رفت فرد از ترس به سمت عقب حرکت کرد . نمیدانست چه کند فرار کند ؟ یا بماند ؟
×تو دیگه کدوم خری هستی ؟
فرد باصدایی که در ان ترس موج میزد جواب داد:
+ج...جلو ....ن..نیا .
و چاقو جیبی اش را بیرون اورد .
فئودور دستانش را بالا اورد به نشانه تسلیم و منتظر شد .سپس دوباره گفت :
×تودیگه کی هستی ؟ اینجا چیکار میکنی ؟ پول میخوای ؟ ندارم هیچی ندارم .
فرد کمی جرعت پیدا کرد .
+اما بدن که داری !
فئودور اصلا از این حرف خوشش نیومد . ابروانش را در هم برد و دستانش را مشت کرد و لبخند حیله گرانه ایی زد .
×ها باشه بیا نزدیک .
فرد جلو رفت و دستان کوچک دخترک را گرفت پس از دقایقی کوتاه تنها چیزی که از او مانده بود جنازه و خون زیاد بود !
به دازای زنگ زد میدانست نمیتواند بخوابد دازای سریع خودش را به انجا رسانید. شروع به غر غر کردن کرد .
دخترک گوش هایش را گرفت و گفت :
×خفه شو دازای حالم خوب نیست !
دازای با یاد اوری چند شب قبل خفه شد و جنازه را به سرد خانه انتقال داد .
انتقاد کنید
ایده مال خودمه
(صدای خونین )
part 11
ساعت 3شب خونه ی فئودور و سیگما
خمیازه ایی کشید و به ساعت خیره شد ساعت 3 بود اما نمیتوانست از فیلمش دست بکشد همانند تک تکمان به خودش گفت {فقد یک قسمت دیگر بعد میخوابم }
کمی دیگر از چیپس را در دهانش قرار داد و به صحفه بزرگ روبه رویش خیره شد . دستش را مجدد در ظرف چیپس کرد اما چیزی نبود بلند شد و تمام مواد را از روی دامنش تکان داد به سمت اشپز خانه رفت و لامپ را روشن کرد .
فردی جلویش ایستاده بود با چشمانی پر از ترس به فئودور مینگرید باید چه میکرد ؟
فئودور نزدیک رفت فرد از ترس به سمت عقب حرکت کرد . نمیدانست چه کند فرار کند ؟ یا بماند ؟
×تو دیگه کدوم خری هستی ؟
فرد باصدایی که در ان ترس موج میزد جواب داد:
+ج...جلو ....ن..نیا .
و چاقو جیبی اش را بیرون اورد .
فئودور دستانش را بالا اورد به نشانه تسلیم و منتظر شد .سپس دوباره گفت :
×تودیگه کی هستی ؟ اینجا چیکار میکنی ؟ پول میخوای ؟ ندارم هیچی ندارم .
فرد کمی جرعت پیدا کرد .
+اما بدن که داری !
فئودور اصلا از این حرف خوشش نیومد . ابروانش را در هم برد و دستانش را مشت کرد و لبخند حیله گرانه ایی زد .
×ها باشه بیا نزدیک .
فرد جلو رفت و دستان کوچک دخترک را گرفت پس از دقایقی کوتاه تنها چیزی که از او مانده بود جنازه و خون زیاد بود !
به دازای زنگ زد میدانست نمیتواند بخوابد دازای سریع خودش را به انجا رسانید. شروع به غر غر کردن کرد .
دخترک گوش هایش را گرفت و گفت :
×خفه شو دازای حالم خوب نیست !
دازای با یاد اوری چند شب قبل خفه شد و جنازه را به سرد خانه انتقال داد .
انتقاد کنید
ایده مال خودمه
۴.۴k
۲۳ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.