تکپارتی درخواستی(1)

وقتی رفتارش باهات سرد شده بود....


کوک: ات ببین خفه شو خب فقط خفه شو (با داد )
ات: چرا ها وقتی معلوم نیشت یه ماهی چرا رفتارت سرد شده (با داد و بغض)
&بچه ها کلا حرفاشون را داده&
کوک: ات به خدا یه بار دیگه حرف بزنی میکشمت خب
ات: فکر نمیکردم انقدر دوسم دارشته باشی
کوک: اگه بخای هی رو مخ من راه بری هری برو از خونه من بیرون دیگه نمیخوام قیافه ی چندشت را ببینم خب گمشو از خانه من بیرون

ات:(با تعجب و گریه بهش نگاه میکنه ) باشه میرم ولی دیگه برنمیگردم (با گریه )
کوک: کی خواست بر گردی حالا گمشو از خانه من بیرون
ات: باشه منونم بخاطر این دو سال (با گریه )
کوک: برو از خانه ی من بیرون
ات: باشه
ات نه گوشی برداشت و نه لباس گرم چند هفتهای میشه که کوک رفتارش باهام سرد شده فکر میکنم دوسم نداره دیگه که جوابش را از حرفاش تو خانه گرفتم ووووای چقدر سرده فکر کنید توی زمستان داره برف میاد با یه لباس نازک بیایی بیرون یخ میزنی منات هستم دو ساله با کوک ازدواج کردم و تین چند هفته خیلی دعوا کردیم الان حدود پنج ساعتی میشه که بیرونم رفتم به همونجا که باهم اشناشدیم و کلی گریه کردم من و کوک باهم لبه پرتگاه اشنا شدیم دروافع من میخواستم بمیرم که کوک نجاتم داد رفتم و پاهام از لبه پرتگاه اویزان کردم و داد میزدم و گریه میکردم

ویو کوک
سلام من کوک هستم 27سالمه دو ساله با ات ازدواج کردم و خیلی دوستش دارم چند هفته میشه کار های شرکت خراب شده و نمیشه کاریش کرد و خیلی عصبانی میام خونه برای اینکه به ات چیزی نگم باهاش رفتارم سرد شده بود و اون ناراحت شده بود امشب هم باهاش دعوا کروم وقتی اروم تر شدم فهمیدم چیکار کردم اتبا یه لباس نازک و بدون موبایلش رفته وایی حالا کجا پیداش کنم ساعت شده بود 12اما خبری از ات نداشت به اعضا زنگ زدم و ماجرا را تعریف کردم اونا همخیلی عصبانی و ناراحت و نگران شده بودند سویچ ماشین را برداشتم و از خانه زدم بیرون و همه جارا گشتم فهمیدم بیشتر میره کجا پرکگاهیکه باهم اشنا شدیم وااایییی نه نه نه با بیشترین سرعت رفتم سمت پرتگاه دیدمش نشسته داره با یه خزگوش حرف میزنه پشت درخت قایم شدم ببینم چی میگه

ات: وایی خدا چقدر شبیه به کوکی البته یه زمانی مال من بود وایی خدا نگاه لپاشا کوکم دوتا لپ داشت و چشمای خوشگل چقدر شبیه به اونی هوف ساعت چنده 3صبح ولش کن الان کوک داره با کسی که دوسش داره زندگی میکنه من کجا برم اون دنیا بشینم ببینمشون چون میخوام خوشبخت شه و هیچوقت تو زندگیشون پیدام نشه میدونی خرگوشی برای تو این صحنه ها بده نگاه نکن باشه خرگوش را گذاشتم دور ترین نقطه از خودم و فرستادمش پشت بوته ها

ات: خب فکر کنم جای من تو این اسمان قشنگه رفتم لبه لبه پرتگاه قدم برداشتم که بیوفتم اما دستای یکی.........
دیدگاه ها (۰)

تکپارتی درخواستی(۲)

هیولای اتاق من (part 18)

هیولای اتاق من(part 17)

هیولای اتاق من(part 16)

پارت ۱

پارت ۱۴

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط