part

part 5
تصمیمم رو گرفتم نمیخوام بهش دروغ بگم که ازش خوشم نیومده..
چیز زیادی از عشق نمیدونم ولی فکر میکنم حسی که بهش دارم عشقه
اگه هر کدوم از اعضای خانوادم بفهمن عاشق پسر خانواده کیم شدم میکشنم...
شاید بهتر باشه بهش فکر نکنم
کسی که از آینده خبر نداره شاید تونستم باهاش ازدواج کنم

راوی:فکر نکنم تونسته باشی مادربزرگ!
امروز میخوام جدید ترین لباسم رو که از شهر خریدمو بپوشم
وقتی رسیدم اونجا دیدم با یه دسته گل بابونه منتظرمه
سلام، بااین لباس خیلی زیبا شدی
خوشحالم که اومدی
_سلام ممنونم
میدونم این گلا به زیبایی تو نیستن ولی برای تو چیدمشون

این آدم به طرز عجیبی زبون بازه.. فقط با کنار هم گذاشتن چند تا کلمه آدمو رام خودش میکنه
حالا که اومدی یعنی تو هم منو دوست داری؟درسته؟
_آره یه جورایی‌،ولی هنوز مطمئن نیستم
یه حسی بهم میگه به زودی مطمئن میشی
_چه اعتماد به نفسی داری
اگه اعتماد به نفس نداشتم که که کنار بانویی به این زیبایی نبودم

راوی:کیم تهیونگ خیلی خوب با مادربزرگ لاس میزد واقعا حسودیم شد..

دو ماه بعد..
راوی:یه چیزی متعجبم میکنه.. تا اینجای داستان همچی مثل رمانای فانتزی با پایان خوش به نظر میرسه پس چه اتفاقی میوفته که ورق برمیگرده

کتاب رو باز کردم بالای صفحه نوشته بود
" یک اتفاق شوم "
راوی:شاید پایان عشقشون اینجا باشه..

امروز مثل تموم روز های دوماه گذشته به محل قرار رفتیم
بازم زود تر از من رسیده بود..
به پایان دشت خیره شده بود
تا حواسش نبود رفتم و از پشت بغلش کردم
سلام زیبای من
_سلام داشتی به چی فکر می‌کردی
خب.. داشتم به این فکر میکردم که عشقم کی میاد آخه دلم خیلی براش تنگ شده
_داشتم دنبال یه بهونه میگشتم که بیام پیشت
ات من..

⋘ 30likes please, Honey ⋙
👋🍭🍀💛⏳️🥂🎀💫🐣🌙🍩🌿🦦🦋

#فیک #فیک‌تهیونگ‌ #اسمات
#چند‌پارتی‌تهیونگ‌ #چند‌پارتی‌بی‌تی‌اس
#فیک‌اسمات #فیک‌بی‌تی‌اس
#سناریو‌اسمات #سناریو‌عاشقانه
#فیک‌عاشقانه
دیدگاه ها (۱)

part 4وقتی بلند شدم دستم رو دراز کردم که بلند شه معذرت میخوا...

دفتر خاطرات..part 3از وقتی خودشو معرفی کرد معلوم بود از چیزی...

باورم نمیشه قشنگام...هنوز یه هفته نشده....هفتادتایی شدنمون م...

love Between the Tides¹⁹(باید اعتماد میکردم یا نه) بعد از چن...

پارت³ I have permission

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط