فرودگاه بودم... یه جوان پس از سال ها دوری از وطن به وطنش بازگشت...او از هواپیما که پیاده شد، ساکشو زمین گذاشت و سجده کرد و خاک وطنش را بوسید...سرشو که بلند کرد دیدساکش نیست...