قراربلوز سفید تمیزوقشنگی با یک دامن سرخ تنش بودجلوی آی
1-قراربلوز سفید تمیزوقشنگی با یک دامن سرخ تنش بود.جلوی آینه ایستاده بود وبا وسواس موهایش راشانه می کرد.گفتم ː<مزاحم شدم.جایی می خوای بری…؟>گفت ː<جایی که نه اما…>حرفش را نصفه گذاشت.موهایش را بافت و پشت سرش انداخت.همین طور که با من حرف می زد صورتش را آرایش کرد.ملیح و زیبا شده بود.کم کم نگران شدم,نکند مهمان دارد و من بی موقع مزاحمش شده ام.بین رفتن و ماندن مردد بودم که بوی عطر خوشیفضا را پر کرد.<یادته!این عطررو خودت برای تولدم خریدی…>وقتی حسابی مرتب و خوش بو شد.آمدوکنار من نشست تصمیم گرفتم بروم.گفتː<کجا؟من که جایی نمی خوام برم,فقط ساعت 05ː12 دقیقه قرار دارم…>بعد به ساعتش نگاهی انداخت.ساعت 05ː12 دقیقه بود.سجاده نماز را پهن می کرد تازه فهمیدمبا چه کسی قرار دارد… .امام علی(ع)ːبهترین لباس,لباسی است که تورا از خدا به خود مشغول نسازد.(چهل حدیث از حجاب).
- ۴۱۴
- ۳۱ خرداد ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط