امشب

امشب...
آخرین شیفت شب من توی بیمارستانی که یادآور خاطرات تلخ و شیرین زیادی بود...
ولی الان تنها چیزی که ازش تو نگاه مونده، صندلی نمونه گیری هست که یه روز تو رو کنار خودش داشت... و حالا من روش خوابیدم...
مسیری که با تو بارها ازش عبور کردم...
زیرگذری که اولین بار دستت رو گرفتم...
خداحافظی های موقع جدا شدن...
دلم تنگ شد ها...
کی می رسی ها...
بیمارستان فاطمه الزهراء نجف آباد برای من خلاصه میشه در تمام خاطرات مشترکی که اثری از تو داشت...
و حالا همه اون خاطرات برای همیشه داره میره...
مثل خودت که رفتی...
منم دارم میرم...
اما دلم برات تنگ میشه...
برای تو و همه خاطرات بینظیرت...
#یارجان
بیست و یکم مهر 1400
دیدگاه ها (۱۲)

ارواح همینقدر شفاف اند

قابل توجه کره ای ها

تلخ ترین بخش جدایی

این پیج ویسکول مثه معلمای ریاضی دبیرستان میمونه که یه معادله...

بیب من برمیگردمپارت: 59نگاهی به اتاق انداختم کوچیک بود اما خ...

هفته‌ی پیش که داشتم میرفتمهمدان، اتفاقی هم دانشگاهیم که مهاج...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط