احساسات آبی

احساسات آبی
season:²
part:⁶²
لیام:اینجا چه خبره
زود از روش اومدم کنار و سرم رو انداختم پایین
باهینی:چیزی نیست همش تقصیر هانوله
هانول:باهینی بطری آب خودم رو ازم گرفت
رفت...لیام رو کشیدم کنار
باهینی:حداقل آب رو بهم می‌دادی
انگشت وسطیش رو نشونم داد
با چشم غره گفتم
باهینی:به درد خودت میخوره
بطری بهم داد و با لبخند گفت
لیام:من هنوز نخوردم می‌تونی تو به جای من ازش استفاده کنی
نمی‌دونستم چی بگم بی‌خیالش بشم یا قبول کنم؟اخه رفتار دیشبم باهاش خیلی بد بود
لیام:بگیر دیگه
داد دستم و رفت
با تعجب و سوال گفتم
باهینی:ممنون
متوجه یونا شدم که اومد سمتم
یونا:هی باهینی
باهینی:چیزی شده؟
سیلی نسبتاً محکمی بهم زد
یونا:عقلتو از دست دادی؟
باهینی:منظورت چیه
یونا:لیام...
باهینی:تو از کجا فهمیدی
یونا:تهیونگ بهم گفت
باهینی:تهیونگ از کجا فهمید
یونا:دیشب لیام بهش گفت
با چشم غره گفتم
باهینی:چرا چیزی دهنش نمی‌مونه
یونا:اونا به کنار چرا ردش کردی
باهینی:چون دوسش ندارم
یونا:ولی لیام پسر خوبیه
باهینی:می‌دونم
یونا:پس چی میگی
باهینی:وقتی می‌گم به دلم ننشسته چطور انتظار داری باهاش باشم؟
یونا:ولی بهتره درموردش یکم فکر کنی...
باهینی:سعیمو می‌کنم
یونا:خوبه...الآنم بیا بریم سراغ ورزش
باهینی: همینطوری حرکت می‌زنیم دیگه؟نگو که کار با دستگاهه
یونا: اتفاقاً کار با دستگاهه
باهینی:لعنت بهتون
خنده ریزی کرد
یونا:اینقدر تنبل نباش
باهینی:سخته
یونا:بهتر
رفتیم سمت دستگاه ها
باهینی:اینا چین...چرا هیچی درموردشون بلد نیستم
یونا:یکم بگذره بلد میشی
باهینی:خانم کاربلد یه چیزی بهمون یاد بده
یونا:خب...راستش فکر کنم باید برم پیش تهیونگ
رفت منم همینطور بیکار نشسته بودم که نگاهم به لیام افتاد
هانول: می‌خوای همین‌طور بشینی؟
باهینی:آره
هانول:حداقل برو یه جای دیگه بشین مزاحم بقیه نشو اضافی
باهینی:هی!میزنمت ها
هانول:قدت نمی‌رسه
رفت
نمیتونستم همینطوری بشینم و به بقیه تماشا کنم از یه ور هم غرور اجازه نمی‌داد برم پیش لیام...هوف کاش از قبل حداقل یکیمون می‌رفتیم باشگاه..هممون فقط با پیاده روی لاغر موندیم اه...حالا هرچی... رفتم پیش لیام
باهینی:میشه به منم یاد بدی؟
لیام: حتماً!
بعد از یه ساعت ورزش و کار با دستگاه هانول اومد سمتمون
هانول:الان میریم سراغ تفنگ
ادامه دارد...
دیدگاه ها (۰)

احساسات آبی season:²part:⁶¹کنار باهینی و سومین بودمیونا:به ن...

معرفی فیک: نامجون: کیم نامجون یا بهتره بگم دوروغگوی خیانت کا...

احساسات آبی season:²part:⁷⁴یونا: متأسفم با لبخند گفتباک هیون...

احساسات آبی season:²part:⁷²در زده شد رفتم و باز کردمبورام:سل...

: دختر خاله تهیونگ با صدای بلند خندید و گفت اینو از تو سطل ا...

black flower(p,246)

دستش رو قلبم بود.هر وقت می فهمید حالم‌ خوش نیست، همین کار رو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط