و دیگر حتی کلاغی ...
و دیگر حتی کلاغی ...
درختی بودم ایستاده در برابر طوفان،
کبریت بی خطر شدم،
و سیگار زنی را در آشپزخانه ی کوچکش روشن کردم،
که از درخت
تصویری میان قاب پنجره در خاطر داشت.
زن
شعله ام را فوت کرد
و حادثه با ابعاد کوچکتری تکرار شد
طوفان
و برگ هایم؛
خاطرات پیش پا افتاده ی پاییز
طوفان
و شاخه هایم؛
خاطرات شکست های غم انگیز
طوفان ...
و دیگر حتی کلاغی،
برای روزهای پیری و کوری ام نمانده است.
درختی بودم ایستاده در برابر طوفان
که یک شب از ترس
به شاخه های خودم گیر کردم و خشکم زد
و دست های بلند بادی مست
پنجره ها را
میان من و آدم ها بست.
شعر: طوفان
کتاب: کلاغمرگی
از: لیلا کردبچه*
درختی بودم ایستاده در برابر طوفان،
کبریت بی خطر شدم،
و سیگار زنی را در آشپزخانه ی کوچکش روشن کردم،
که از درخت
تصویری میان قاب پنجره در خاطر داشت.
زن
شعله ام را فوت کرد
و حادثه با ابعاد کوچکتری تکرار شد
طوفان
و برگ هایم؛
خاطرات پیش پا افتاده ی پاییز
طوفان
و شاخه هایم؛
خاطرات شکست های غم انگیز
طوفان ...
و دیگر حتی کلاغی،
برای روزهای پیری و کوری ام نمانده است.
درختی بودم ایستاده در برابر طوفان
که یک شب از ترس
به شاخه های خودم گیر کردم و خشکم زد
و دست های بلند بادی مست
پنجره ها را
میان من و آدم ها بست.
شعر: طوفان
کتاب: کلاغمرگی
از: لیلا کردبچه*
۱.۴k
۰۷ اسفند ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.