کلام حق از راننده تاکسی
صبح یک روز سرد پاییزی، در مسیر مراجعه به محل کار، سوار یک #تاکسی شدم. روال همیشگی ام هست، وقتهایی که میخواهم بیشتر هوای محیط اجتماع و حضور #مردم_عادی را احساس کنم. کمی بعد از من، مرد میانسالی سوار شد. پوشهای در دست داشت و نشانههای ناراحتی و کلافگی در چهرهاش هویدا بود. سر صبح و ناراحتی! راننده مختصری مسافر را به حرف گرفت و فهمید، بلکه همه تا حدودی فهمیدیم مرد میانسال بابت پیگیری موضوعی مالی، عازم یکی از شهرهای همجوار شمالی است. اینجا بود که راننده مثال جالبی زد. کل گفتگویش به لهجه محلی بود که من توانایی نگارش آن در اینجا را ندارم؛ اما آنچه گفت به این صورت بود که:
مهندسی بالای ساختمانی کارگری را صدا میزند؛ اما طرف توجه نمیکند. برای جلب توجه یک #چک_پول پنجاهی [پانصد هزار ریال] میاندازد پایین. کارگر پول را میگیرد اما باز به بالا توجهی نمیکند. دفعه بعد مهندس یک چک پول صدی [یک میلیون ریال] میاندازد؛ باز هم کارگر میبیند، پول را میگیرد اما توجهی نمیکند. این دفعه مهندس یک سنگریزه کوچک سمت کارگر میاندازد، به سرش میخورد و بر میگردد به بالا نگاه میکند. [احتمالا کلاه ایمنی بر سر داشته!]
حکایت ما و خدا و #شکرگزاری هم همین است. خدا نعمت میفرستد میگیریم میخوریم مصرف میکنیم و شکر نمیکنیم؛ بعد تا مشکل و مصیبت میآید سراغمان یاد خدا میکنیم و آه و نالهمان بلند میشود! در حالی که باید همیشه شکرگزار نعمتها باشیم؛ چه بسا همین مشکلات هم برای یادآوری همان نعمتهایی است که شکرش را به جا نیاوردیم!
راستش همین #داستان_تمثیلی آن راننده تاکسی، در آن مسیر کوتاه تا محل کار، تلنگری بود بر ذهن من و مسافران و چه بسا آن مسافر گرفتار که گویا همان #حرف_حق تاحدی روحیهاش را بهتر کرد.
مهندسی بالای ساختمانی کارگری را صدا میزند؛ اما طرف توجه نمیکند. برای جلب توجه یک #چک_پول پنجاهی [پانصد هزار ریال] میاندازد پایین. کارگر پول را میگیرد اما باز به بالا توجهی نمیکند. دفعه بعد مهندس یک چک پول صدی [یک میلیون ریال] میاندازد؛ باز هم کارگر میبیند، پول را میگیرد اما توجهی نمیکند. این دفعه مهندس یک سنگریزه کوچک سمت کارگر میاندازد، به سرش میخورد و بر میگردد به بالا نگاه میکند. [احتمالا کلاه ایمنی بر سر داشته!]
حکایت ما و خدا و #شکرگزاری هم همین است. خدا نعمت میفرستد میگیریم میخوریم مصرف میکنیم و شکر نمیکنیم؛ بعد تا مشکل و مصیبت میآید سراغمان یاد خدا میکنیم و آه و نالهمان بلند میشود! در حالی که باید همیشه شکرگزار نعمتها باشیم؛ چه بسا همین مشکلات هم برای یادآوری همان نعمتهایی است که شکرش را به جا نیاوردیم!
راستش همین #داستان_تمثیلی آن راننده تاکسی، در آن مسیر کوتاه تا محل کار، تلنگری بود بر ذهن من و مسافران و چه بسا آن مسافر گرفتار که گویا همان #حرف_حق تاحدی روحیهاش را بهتر کرد.
- ۴۶۵
- ۱۰ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط