حسودی ام میشود

حسودی ام میشود
ما نه کافه نادری داشتیم
نه باهم قهوه میخوردیم
فقط خیابان ها را بالا و پایین میکردیم
تا شاید چند ثانیه چشممان به هم بخورد
و لبخندی به لبمان بنشیند
نه زیر باران باهم قدم میزدیم
نه چترمان را روی سر هم میگرفتیم
فقط پشت پنجرهء نیمه باز اتاقمان
خیس میشدیم از نم نم اشک های آسمان
از کودکی باهم بزرگ نشدیم
اما کودکانه از هم عبور کردیم
حرف هایمان را هیچوقت صریح به هم نگفتیم
یک علامت سوال بزرگ پشت پلک چشمان ورم کرده مان ماند
و آخر هم به هم نرسیدیم
فقط شباهتمان به این فیلم این بود:
که من برایت شعر میگفتم
و تو میخواستی دکتر شوی

بازیگران چقدر عاشق تر از ما هستند
و عشق توی فیلم ها چقدر قشنگتر است
کاش زندگی ما هم سناریو فیلم بود
شاید به هم میرسیدیم ..
دیدگاه ها (۱۶)

دل آدمها تنگ میشود...بالاخره یک روز از این ماسماسک های حرفه ...

خوبی؟خوبی؟ از آن سوال های مبهم است.یعنی از آن سوال هایی که ...

باران که روی شیشه ضرب میگیرد دلم میخواهد کنج خانه بشینیممن د...

زمان هایی خیال هایم را میبافم به توتصور میکنمت نزدیکم در کاف...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط