زمان هایی خیال هایم را میبافم به تو

زمان هایی خیال هایم را میبافم به تو
تصور میکنمت نزدیکم
در کافه ای نیمه تاریک
مست بوی قهوه و عود
خیره در چشم هایی که نگاهم میکند بی آن که پلک بزند
اولین پلک را من میزنم و میبازم
صدایت را میخاهم
عجیب میچسبد با طعم پرتقال و شکلات روی صدای آن خواننده ی زبان نفهم
کاش میدانستم سفارش همیشگیت را شاید به آن ناخنک میزدم

اما تو اهل کافه نشینی نیستی!!!
دیدگاه ها (۴)

باران که روی شیشه ضرب میگیرد دلم میخواهد کنج خانه بشینیممن د...

حسودی ام میشودما نه کافه نادری داشتیمنه باهم قهوه میخوردیمفق...

مَردُم کیست؟به موجودی گفته میشه که از بدو تولد همراهیت میکنه...

‌‌‌‌ﺣﺲ ﻋﺠﯿﺒﯿﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯿﻔﻬﻤﯽ ﻋﺎﺷﻖ ﺷﺪﯼ . . ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﻋﻮﺽ ﺷﺪﻩ . .ﺣﺘ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط